به گزارش سایت خبری تحلیلی ذاکرنیوز به نقل از خبرگزاری تسنیم از اراک، چهار دهه پس از پایان جنگ تحمیلی، هزاران جانباز سرافراز و افتخارآفرین شیمیایی ایران که هر کدام یک شهید زنده هستند همچنان با دردها و رنجهای ناشی از حملات شیمیایی رژیم بعثی صدام دست و پنجه نرم میکنند.
این قهرمانان دفاع مقدس که در معرض گازهای سمی مانند خردل و سیانور قرار گرفتند، امروز با مشکلات متعدد جسمی، روانی و اقتصادی روبهرو هستند، بسیاری از جانبازان شیمیایی از عوارض ماندگار گازهای شیمیایی رنج میبرند، مشکلات تنفسی، آسیبهای چشمی، سوختگیهای داخلی، نارساییهای کبد و کلیه، و سرطانهای ناشی از این گازها، زندگی روزمره آنان را به جهنمی تبدیل کرده است.
برخی از این جانبازان به دلیل تشدید بیماریها، سالهای اخیر را در بیمارستانها گذراندهاند، اما از کمبود داروهای تخصصی و امکانات درمانی مناسب گلایه دارند که نتیجه رفتار مدعیان دروغین دموکراسی غربی و تحریم های ضدبشری آمریکایی های جنایتکاری است که در طول دفاع مقدس کنار رژیم بعثی ایستادند.
این درحالیست که با رشد فزاینده فضای مجازی و القائات غلط و ایجاد شبهات مختلف از سوی دشمن در فکر نسل جوان، جوانان امروز ایران چندان با فداکاریهای جانبازان شیمیایی آشنا نیستند که این عدم آگاهی باعث شده تا بسیاری از این قهرمانان به درستی برای جامعه ما معرفش نشوند، بنابراین دلسوزان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و فعالان حوزه دفاع مقدس خواستار ثبت گستردهتر خاطرات این رزمندگان به عنوان سند مظلومیت و اقتدار نظام جمهوری اسلامی ایران و معرفی بیشتر آنان به نسل جوان هستند.
جانبازان شیمیایی دفاع مقدس، قربانیان سکوت جامعه جهانی در برابر جنایات جنگی صدام هستند و امروز، آنان نهتنها با زخمهای بدن، که با زخمهای بیتوجهی نیز میسوزند که قدردانی واقعی از این شهیدان زنده، تنها با شعار ممکن نیست، بلکه نیازمند اقدام عملی و حمایت همهجانبه است.
البته اینجانبازان پرافتخار، سند زنده و عینی مظلومیت و حقانیت جمهوری اسلامی ایران و جنایات ضدبشری رژیم بعث و همراهان جنایتکار غربی آن رژیم ننگین علیه فرزندان این سرزمین هستند، "علی جلالی فراهانی" جانباز شیمیایی 70 درصد استان مرکزی و نماینده جانبازان شیمیایی در دادگاه لاهه است که بارها به عنوان سفیر صلح کشورمان و سند زنده مظلومیت، حقانیت جمهوری اسلامی ایران در مجامع عمومی بین المللی، دانشگاه های کشورهای مختلف دنیا حضور یافته و از آنچه به سربازان خمینی(ره) گذشته سخن گفته است.
وی که تاکنون جهت مداوا یکبار در طول جنگ به ژاپن اعزام شده، دو بار نیز به عنوان یکی از اسناد مهم مظلومیت و حقانیت انقلاب اسلامی در مراسم سالگرد بمباران هیروشیما که با حضور کشورهای مختلف دنیا برگزار می شود حضور یافت تا فریاد حق خواهی انقلاب اسلامی ایران باشد.
پوست سوخته، خس خس نفسها و جانبازی چشم هایش از یادگاری های دفاع مقدس است و سالهاست که بااین جانبازی زندگی می کند و به قول خودش کپسول اکسیژن یکی از همراهان همیشگی او پس از جنگ شده است.
علی جلالی فراهانی معتقد است باید با هنر نقشهای دفاع مقدس و رشادتهای جوانان این سرزمین را ترسیم کرد و نمیتوان با رنگ سیاه و سفید طرحی درست به نسل جوان از هشت سال دفاع مقدس ارائه کرد.
اتفاقات جانبازی این جانباز شیمیایی و روند درمان وی و اتفاقات پس از درمان این جانباز شیمیایی روایت شنیدنی است که خبرنگار خبرگزاری تسنیم استان مرکزی در گفتوگویی تفصیلی پای روایت وی نشسته است که در زیر میآید:
هنوز گفتوگوی ما با "علی جلالیفراهانی" جانباز شیمیایی 70 درصد آغاز نشده که سرفههایی که یادگاری دوران دفاع مقدس وی هستند شروع میشود، لیوانی آب کنار دستش قرار می دهیم اما آب هم التیامبخش این سرفههای خردلی شیمیایی نیست، رنگ صورتش سرخ میشود و نشان از دردی دارد که در تمام بدنش حس میکند، آهسته نفس میکشد تا سرفه ها فروکش کند.
حضوری بیش از 30 سال در بسیج و سپاه پاسداران
این جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس صحبت را با معرفی خود آغاز کرده و اظهار کرد: علی جلالی فراهانی جانباز 70 درصد از تمام نواحی بدن هستم که 31 فروردین سال 43 در محله راه آهن اراک به دنیا آمدهام، دوران دبیرستان را در دبیرستان شکرایی و از قدیمیترین مدارس اراک به پایان بردم.
وی افزود: همزمان در سال 58 که زمزمه های شروع جنگ تحمیلی در میان کوچه و خیابان های شهر شنیده می شد به عنوان نیروی بسیجی وارد کمیته و مدت یک سال در انجام امور به بچه های کمیته کمک میکردم.
جلالیفراهانی تصریح کرد: در سال 59 از طریق شهید محمد جمالی و برادر این شهید انقلاب اسلامی با بسیج آشنا شده و به عضویت بسیج در آمدم که تا سال 62 در لباس بسیجی به کشور خدمت کرده ام.
این جانباز 70 درصد شیمیایی در پاسخ به اینکه چطور به مجموعه سپاه وارد شده است گفت: سال 62 براساس علاقه شخصی و پیشنهاد دوستان نزدیک و اطرافیان و تاکید بسیار نیروهای سپاه بر پاسدار شدن نیروهای بسیجی تغییر عضویت داده و به طور رسمی از 27 اسفندماه 62 به عنوان پاسدار رسمی مشغول به فعالیت شدم و این افتخار را دارم 30 سال حضور در این لباس مقدس که از بزرگترین افتخارات زندگیام است، را دارم.
همسرم می دانست شاید بروم و دیگر برنگردم
جلالی فراهانی درباره سوالی درباره ازدواج و اینکه آیا همسرش با حضور در جبهه وی مخالفت نداشت؟ گفت: معنا و تعریف ازدواج در زمان ما و همرزمانمان بسیار متفاوتتر از زمان کنونی بود چراکه در آن سالها تمام هدف بچه های رزمنده از ازدواج کامل کردن دین و انجام دستورات الهی بود چراکه برای هر کدام از بچههای جنگ و جبهه که به دنبال شهادت میگشتند اصل نخست شهادت کامل بودن دین بود و این موضوع در ازدواج خلاصه میشد.
وی افزود: آن زمان که می خواستم ازدواج کنم تمامی شرایط خود را بدون مخفی کردن هیچ یک از شرایط خود برای همسرم توضیح دادم و به او گفتم که من رزمنده جنگ و جبهه ها هستم و باید بداند که بنا بر احتمال در یکی از جبهه ها شاید به طور سالم بازنگردم اما همسرم تمامی شرایط را پذیرفته و حاضر به ازدواج با من شد.
جلالی فراهانی درباره اینکه چه زمانی عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد، گفت: حضور من برای نخستین در جبهه های جنگ مربوط در سال 60 میشود و این درست زمانی بودکه من در سن 16 سالگی قرار داشتم که با وجود وابستگی بسیار شدید دوطرفه به خانواده به ویژه مادرم در نهایت، توانستم رضایت آنها را جلب کرده و راهی جبهه پاوه شوم.
وی افزود: پس از مدتی که در جبهههای پاوه حضور داشتم به منطقه نودشه و از آنجا به ارتفاعات شمشی منتقل شدم و به گردان خودمان که بالای منطقه نوسود مستقر بودند پیوستم و در آن زمان مسئولیت فرماندهی گردان ما برعهده "شهید نجفعلی جان" از رزمندگان دلسوز و اهل شهرستان شازند بود.
این جانباز 70 درصد شیمیایی بیان کرد: پس از این دوباره به صورت اعزام انفرادی به پاوه شدم و پس از مدتی که در منطقه پاوه حضور داشتم به همراه گردان به اراک برگشتم اما با توجه به آشنایی با منطقه و قولی که به فرمانده داده بودم با یکی از دوستان رزمنده خود به صورت انفرادی و از طریق پیوستن به سپاه پاوه به آنجا رفته وسپس به منطقه شمشی منتقل شدیم و به نوعی جزء سپاه اعزامی پاوه محسوب شدیم که حضور در این منطقه هم حدود 4تا 5 ماه به طول انجامید و بعد از آن به اراک آمدم که البته این حضور در سوابق بسیجیم ثبت نشده است.
جلالی فراهانی اضافه کرد: پس از این، مدت دو ماه را در اراک گذرانده و پس از آن برای بار دوم به استان کردستان اعزام شده و مدت سه ماه را با سمت جانشین فرمانده گردان خدمت رسانی می کردم که این دوران مصادف با 17 سالگی من بود.
نمیخواستم تولد فرزندم، مانع توفیق حضور در جبههام شود
این جانباز شیمیایی درپاسخ به اینکه "از شما به عنوان یکی از مربیان آموزش نظامی در دوران دفاع مقدس یاد میشود" وظیفه شما در جبههها چه بود؟" گفت: در طول دوران دفاع مقدس در اراک به فعالیتهای مربیگری و آموزش نظامی به بچه های بسیجی پرداخته و پس از آن در سال 63 به جبهه جنوب اعزام شده و تا پایان جنگ در لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) فعالیت کردم و خوشحالم از اینکه مدت 74 تا 75 ماه را در کنار بچههای رزمنده و شهدای جان بر کف به دفاع از میهن و این آب و خاک بپردازم.
از این جای مصاحبه قرار است این جانباز 70 درصد شیمیایی درباره مجروحیت و جانبازی خود بگوید، مکث طولانی وی و خیره شدنش به نقطه ای نشان می دهد تمام حوادث را مانند صفحه نمایشی سریع از پیش چشم می گذراند، پس از مکث طولانی گفت: 3 روز به عملیات مانده بود که یکی از دوستان به نام "سید محمد بطائی" تلفنی با من تماس گرفت و با هیجان ویژه ای خبر تولد فرزندم را به من داد در حالی که از شنیدن این خبر بسیار خوشحال بودم سعی کردم رفتارم را عادی جلوه دهم چون اگر فرماندهانم مطلع می شدند مرا با خود برای عملیات نمی بردند.
وی افزود: وقتی این خبر به گوش جانشین فرمانده واحدمان رسید ابتدا سعی کرد مرا از شرکت در عملیات منصرف کند و پس از التماس و قسم و آیه در نهایت قرار شد که من 3 روز به مرخصی بروم و بعد از مرخصی خود را به گردانی که از قبل برای عملیات مشخص شده بود معرفی کنم.
جلالی فراهانی بیان کرد: به اراک رسیدم و بعد از ملاقات 2 روزه با همسر و فرزندم به لشگر بازگشتم در حالی که به مناسبت تولد فرزندم بهنام "حسین" شیرینی هم خریده بودم، به محض ورود به محوطه با محیط خالی لشگر و جای خالی همه واحدها مواجه شدم.
وی عنوان کرد: شیرینیها را به یکی از دوستان که مقرر شده بود در لشگر باقی بماند دادم و به او گفتم خودت آنها را در بین افراد باقی مانده ستاد لشگر تقسیم کن و با مراجعه به تدارکات لشگر و درخواست انتقال به منطقه نزدیک ظهر با یک کامیون حامل بار به محل استقرار لشگر خود را به همرزمانم رساندم و کم کم به منطقه نزدیک تر و به هر حال وارد عملیات شدیم و پس از سه روز نبرد و پیروزی های بهدست آمده، گردان ما به عقب لشگر منتقل شد.
جانبازیِ شیمیایی، چند روز پس از پدر شدن
جانباز شیمیایی 70 درصد دوران دفاع مقدس در پاسخ سوالی درباره حضور خود در جبهه های غرب و محل جانبازی خود گفت: حوالی غروب بود که به آنجا رسیدیم و با دوستان و رفقا قرار گذاشتیم برای استحمام صبح زود به مریوان برویم در آنجا لشگر حمامی را کرایه کرده بود، صبح زود قبل از اذان با تویوتای واحد، همگی به حمام رفتیم و پس از استحمام و رفع خستگی به محل استقرار خود برگشتیم و صدای ملکوتی قرآن کریم همه رزمندگان مستقر را در لشگر برای برپایی نماز صبح صدا میزد و بعد از اذان و خواندن نماز مشخص شد گردان ما ساعت 8 صبح برای مرخصی به شهرمان بازمیگردد 3 روز به عید نوروز مانده بود و فرصت خوبی برای مرخصی بود.
وی افزود: ساعت حدود 6 یا 7 صبح بود که صدای ضدهواییها از خط مقدم به گوش می رسید و من در حالی که کنار چادر محل استراحت مشغول ورزش بودم صداها نظرم را به خود جلب کرد و کم کم صداها نزدیکتر و ضد هواییهای خط مقدم هم شروع به شلیک کردند، صدای هواپیماها را دنبال می کردم از فاصله های اطراف هر لحظه هواپیماها به طرف ما نزدیکتر می شد.
جلالی فراهانی بیان کرد: در آسمان حدود 20 هواپیما دیده می شد و بعضی از بمب ها به صورت دود عمل میکردند و من فکر میکردم که این بمب ها عمل نمیکنند غافل از آنکه دشمن در حال استفاده از سلاح شیمیایی در منطقه بود و ما از آن خبر نداشتیم.
جانباز شیمیایی 70 درصد دفاع مقدس ادامه داد: صبح زود در عقبه لشگر اکثر رزمندگان همه تجهیزات انفرادی و نظامی خود را تحویل داده بخشی هم با لباس شخصی کنار جاده آماده بودند تا اتوبوسها از ته دره بالا بیاید و برای مرخصی به شهرستان بروند که من هم یکی از آنها بودم که همان طورکه به آسمان نگاه می کردم دیدم که یک راکت هواپیما مستقیم به طرف من میآید و گویا هدفش من هستم که فوری به حالت درازکش در جویی که کنار منبع آب جلوی چادر بود قرار گرفتم و دستانم را بر سرم نهادم.
وی افزود: انفجار در حدود 4 یا 5 متری اتفاق افتاد، آنقدر نزدیک بود که صدای پرتاب ترکش های پوسته راکت انگار از جسمم عبور میکرد و حرارت انفجار را حس کردم و بعد از اندکی از جای خود بلند شده و خود را در دود غلیظی گرفتار دیدم که بعد از چند دقیقه ای که این دود پراکنده شد دیدم نه خبری از چادر است نه منبع آب و نه مکانی که اسباب و اثاثیه آموزش نظامی و تدارکات ما در آن قرار داشته باشد.
جلالی فراهانی عنوان کرد: با صدای فریاد یکی از سربازان واحد به خود آمدم به طرف دره مجاور که چادر و افراد درون آن پرتاب شده بودند برای کمک به طرف آنها رفتم یکی دو نفری از دوستان به شهادت رسیده بودند و جمعی هم زخمی به هر حال کمک های اولیه را برای آنها انجام دادم و با همکاری دیگر رزمندگان مجروحان را به کنار جاده برای انتقال به بهداری لشگر آوردیم.
وی اضافه کرد: خودم و همرزمم که ترکش پاشنه پای او را کنده بود دست در گردن هم به طرف بیمارستان فاطمه الزهرا(س) که در چند صد متری ما بود رساندم و در آنجا با پزشکانی روبرو شدیم که رزمندگان را قسم میدادند وارد نشوند و می گفتند اینجا اتاق عمل است و برای شیمیایی ها کاری نمیشود انجام داد.
3 روز مانده به عید نوروز 67 شیمیایی شدم
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی دفاع مقدس با اشاره به اتفاقات جانبازی خود گفت: در سال 1366 در عملیات "والفجر 10" سی کیلومتری شهر مریوان جانباز شدم به طوری که گردان بعد از عملیات والفجر 10 که در شهر حلبچه، سه راهی دربندی خان انجام شد برای رفع آلودگی به کمک مردم و عراقیهای آسیب دیده آماده میشود، بعد از کمک به مردم شهر دزلی به مقر اصلی که در سی کیلومتری شهر مریوان بود رفتیم و امکاناتمان را تحویل دادیم.
وی افزود: سه روز به عید سال 67 مانده بود که موشک های دشمن بمباران هوایی را شروع کردند، رزمندگان فکر میکردند راکت ها عمل نمیکند زیرا دود و بخار رنگی از موشک ها بلند شده بود. اما بعد از استشمام متوجه شدیم که موشکها شیمیایی است، ما امکاناتمان را تحویل داده بودیم و ماسک و وسیله ای برای کمک به مردم نداشتیم.
هواپیماهایی که ناجوانمردانه سلاحهای شیمیایی و نامتعارف می ریختند
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی دفاع مقدس درحالی که باز سرفههای خشک و مستمرش شروع شده و لبخند همشگی اش را روی لب دارد ادامه داد: در آنجا بود که متوجه شدم آن بمبهایی که عمل نمیکردند "بمب شیمیایی" بوده اند چون اثرات آن هنوز در بدنم ظاهر نشده بود زیاد نگران شدم البته کاری هم نمیتوانستم بکنم، به طور تقریبی یک ساعتی بود که در منطقه آلوده قرار گرفته بودم.
وی افزود: صدای بوق تویوتایی که مجروحان را سوار میکرد برای اسکان در روستای "سراوان" که در 30 کیلومتری محل استقرار لشگر که در آنجا بهداری، "ش.م.ر" را مهیا کرده بودند رفتیم و به هر زحمتی بود، زندی را سوار و خودم هم به صورت ایستاده به کمک به دیگر مجروحین سوار شدیم، به سروان رسیدیم در آنجا لباسهایمان را خارج کردند و سوزاندند و پس از عبور از کانتینرهایی که معروف بود به "حمام مواد ضد شیمیایی" عبور کردیم، زندی به اورژانس منتقل شد و ما هم منتظر بودیم که اتوبوس بیاید و به سنندج منتقل شویم.
جلالی فراهانی بیان کرد: کم کم چشمانم شروع به سوزش و اشکریزی کرد و مشغول شستشوی چشمانم با آب بودم که دوباره صدای ضد هواییها به گوش رسید، و بمباران در این روستا اتفاق افتاد و دشمن بعثی که ضربه سختی در نبرد با رزمندگان خورده بود و چون توان رویارویی مردانه را نداشت دست به عمل ناجوانمردانه زده و استفاده وسیع از سلاح های ممنوعه و شیمیایی را در دستور کار خود قرار داده بود و در این مرحله دشمن از بمب های شیمیایی استفاده میکرد و با بمب های جنگی بهداری را مورد هدف قرار داده بود.
وقتی پزشکان، برای التیام بخشی، با تیغ و سوزن تاول های شیمیایی را خالی میکردند
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی دفاع مقدس ادامه داد: در همین اوضاع و احوال با اتوبوسی که تعدادی مجروح سوار کرده بود و راننده قصد خارج شدن از منطقه را داشت با راهنمایی مسئول بهداری سوار شدیم و سراوان را به قصد سنندج ترک کردیم.
وی تصریح کرد: در داخل اتوبوس از هر گوشه ای ناله مجروحان شیمیایی به گوش میرسید و من در کف اتوبوس افتاده و پیشانیم تاول بزرگی زده بود و سنگینی او احساس کور شدن را به من انتقال میداد و با کمک بعضی از همرزمان که فقط از روی صدایشان آنها را می شناختم در کنار پنجره اتوبوس نشستم و به سختی با کمک دستم تاول روی چشمم را کنار زدم و تابلوی 5 کیلومتر تا سنندج را مشاهده کردم.
جلالی فراهانی خاطرنشان کرد: بعد از مدت کوتاهی با سر و صدای پرستاران متوجه شدم که ما را از اتوبوس پیاده کرده و به داخل سالن بزرگی که از آن به عنوان "بهداری اورژانس" استفاده میکردند بردند با بعضی از دوستان صحبت کردم آنها را توصیه به صبر و داشتن روحیه نمودم ولی خودم چیزی را یاد نمیآورم و فکر میکنم علت آن فشار درد و سوزش بدنم بود تا اینکه مرا روی تخت خواباندند پس از چند دقیقه ای احساس کردم که دارند بدنم را سوزن میزنند.
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی دفاع مقدس به دستش که هنوز جای تاولهای شیمیایی را دارد اشاره کرده و افزود: به سختی چشمانم را باز کردم و دیدم دو جوان با سرنگهای بزرگ مشغول کشیدن آب تاولهای بدنم هستند در همین حین جوان دیگری که گویا مسئول آنان بود از راه رسید و گفت چکار میکنید؟ مگر میشود این همه مجروح را اینگونه رسیدگی کرد در حالی که تیغ جراحی به آن 2 جوان می داد گفت تاول ها را تیغ بزنید، سپس آنها مشغول بدن من شدند و بعد از چند لحظه احساس کردم تمام آنچه بر من گذشته از زمانی که یاد دارم تا مجروحیتم با سرعت سرسام آوری در سرم در حال چرخش است که بعد از عمل، سوزش بدنم به قدری شدت یافته بود که قابل بیان نیست.
چرت چند دقیقه ای تا ژاپن!!
جلالی فراهانی بیان کرد: در همین حین دو جوان دیگر در حالیکه سطلهایی در دست داشتند که داخل آن مواد سفید رنگی مثل ماست بود به بدنم مالیدند و خیلی سریع خنکی مطبوعی حس کردم و با این احساس و کم شدن سوزش فکر کردم که چند دقیقه ای چرتی بزنم که در واقع همین چرت سبب شروع بیهوشی ام شده بود.
جانباز شیمیایی 70 درصد درباره روند درمان گفت: از اینجا به بعد دیگر من بیهوش بودم و طبق روایت همراهانم، همان روز به سبب ضایعه شدید با آمبولانس به تهران منتقل شدم و حدود 15 روز در بیمارستان امام حسین(ع) و سعادت آباد بستری شده و باز هم بنا به تشخیص پزشکان معالج و درخواست دولت ژاپن تعدادی از مجروحان را اعزام کردند که من یکی از آنها بودم.
وی افزود: 2 ایرانی و 3 عراقی به ژاپن اعزام شدیم به منظور درمان و تبلیغ و اطلاع رسانی به ملت های دنیا که ما به واسطه حمایت استکبار جهانی و شیطان بزرگ، آمریکا، از طریق دست نشانده او صدام، مورد حمله ناجوانمردانه قرار گرفته ایم.
جلالی فراهانی تصریح کرد: تا آنجا که بعدها اطلاع پیدا کردم پس از اعزام ما به ژاپن و معاینه پزشکان ژاپنی در شهر "ناریتا" و انجام امور اورژانسی آنها قرار میگذارند که اگر به مدت 24ساعت دوام آورد کار درمان را شروع میکنیم و اگر دوام نیاورد که کار را شروع نمیکنیم.
نمی دانستم زندهام یا مردهام؛ ساعتها مات و مبهوت بودم!
این جانباز شیمیایی 70 درصد درخصوص روند درمانش گفت: طبق روایت نزدیکان درمان، پس از 24 ساعت مقاومت بدن من کار درمان شروع شد. من بعد از دو ماه و نیم بیهوشی که از این زمان هیچ چیزی در ذهنم ندارم و باید از پزشکان و کادر درمانی ژاپن تحقیق به عمل آید.
وی افزود: پس از این مدت یاد دارم که وقتی چشمانم را باز کردم اتاقی مرتب و دستگاههایی مجهز و فراوان به بدنم متصل بود اطراف اتاق تعدادی تلویزیون که هر کدام علائمی از حیات بدنم را نشان میداد و دو پرستار بدون حجاب هر کدام در طرفی از تختم قرار گرفته بودند.
جلالی فراهانی درحالی که خندیدن و سرفههایش با هم آمیخته شده بود، ادامه داد: در این فاصله مطالبی از ذهنم عبور میکرد که آیا زنده ام یا مرده اینجا چگونه عالمی است، بعد از زمان کوتاهی تمرکز احساس تشنگی شدیدیکردم و رو به یکی از پرستاران کردم و گفتم خواهر ببخشید، میشود مقداری آب به من بدهید؟ دیدم که هیچگونه توجهی به من نمیکند سرم را برگرداندم به دیگری گفتم، او با دست و صحبتهایی که من متوجه نمیشدم با من تماس برقرار کرد، که هیچکدام موفق نشدیم.
وی افزود: فکر می کنم از تشنگی ام چند ساعت گذشت و احساس کردم که شانه هایم را ماساژ می دهند، چشمانم را باز کردم دیدم دو جوان با لباس های مرتب در کنار من ایستاده اند و زبان فارسی سخن میگویند و جانباز شیمیایی 70 درصد بیان کرد: ناگهان ذهنم رفت که نکند در کردستان مجروح شده ام و توسط عناصر ضد انقلاب ربوده شده و برای اجرای آزمایش در اختیار سازندگان این بمبها قرار گرفته ام که در همین افکار بودم که متوجه شدم آنها با مهربانی با من سخن گفته و با کلماتی که به کار میبرند میگویند شما مهمان ما هستید گفتم "دکتر اگر میشود بگوئید کمی آب به من بدهند" کادر پزشکی خواسته مرا برای پرستاران ترجمه کردند و پرستار نیز به من مقداری آب داد چون احساس تشنگی فراوانی داشتم و دوباره درخواست آب کردم که پرستار با نگاهی به دستگاه بالای سرم گفت: دیگر نمی شود.
وی افزود: از آن جوان سئوال کردم، اینجا کجاست؟ او گفت ناراحت نباش شما مهمان ما هستید و ما هم از برادران شما از سفارت هستیم برایم کلمه غریبی بود و پرسیدم سفارت چیست؟ آن فرد گفت تو چطور نمیدانی سفارت چیست و بعداً توضیح داد که برای ادامه درمان در حال حاضر مهمان دولت ژاپن هستم، کمی پیش خودم فکر کردم سنندج کجا، چرت چند دقیقه ای کجا! و ژاپن کجا؟
از اینجا نیاز به قطع مصاحبه بود تا این جانباز شیمیایی 70 درصد قدری استراحت کند، چراکه به گفته خودش از اینجای سفر به بعد را چون من به هوش و بیدار بوده، متوجه اطرافش نیز بوده مطالب را به خاطر دارد، پس از دقایقی توقف مصاحبه با اشاره به اتفاقات بعد از به هوش آمدنش گفت: نخستین مشکلی که پیش آمده بود بحث زبان و اینکه چگونه من درد و مشکلات و خواسته های خود را با پرستاران و پزشکان در میان بگذارم بود.
وی افزود: زمانی که اعضای سفارت خواستند خداحافظی کنند و بروند این موضوع هم از سوی پزشکان مطرح شده بود و من هم بیان کردم قرار شد به صورت شیفت یکی از کارکنان که به زبان ژاپنی تسلط داشت در کنار من بماند.
وقتی از کد و رمز برای رساندن کلام به ژاپنیها استفاده شد
جلالی فراهانی ادامه داد: یکی-دو روزی که گذشت این موضوع مرا رنج میداد که یکی اینکه معطل من شده و کار کلافهکننده ای بود و در همین افکار بودم که به یاد کد و رمز بی سیم افتادم، برادری که بالای سرم بود را صدا کردم. نام او را نیز فراموش کرده ام به او گفتم یک کاغذ و قلم بیاور، او گفت میخواهی نامه بنویسی، گفتم نه، پرسید پس برای چه کاغذ و قلم می خواهی؟ بعد از توضیح موضوع او وسایل را تهیه کرد و من هر چه را که به نظرم می رسید در روز و شب به آن نیاز دارم گفتم و او به فارسی نوشت و بعد از پرستاران ژاپنی خواست عین آنها را جلوی مطالب به ژاپنی بنویسد.
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی بیان کرد: بعد از یکی دو روز من هر وقت با پرستار یا پزشکان کار داشتم کافی بود زنگ را بزنم آنها که حاضر میشدند، به نوشته ها اشاره میکردم که در بالای سرم نصب کرده بودند جلوی صورتم میگرفتم و من خواسته خود را به صورت نشان دادن فارسی مطالب بیان می کردم و آنها با خواندن خواسته من اقدام میکردند پس از روان شدن این کار مسئله حل شد و هر کس که به ملاقات من میآمد مطالب جدید را در پائین برگه اضافه میکرد و پس از ثبت به صورت ژاپنی!! بدین ترتیب ارتباط تا پایان طول درمان ادامه داشت.
وی افزود: هر روز که میگذشت وضع من رو به بهبود بود و این به پیشرفت بهبود حالم هم برای خودم مشهود بود و هم آنهایی که به ملاقات من میآمدند.
دیدار عاشقانه مادر و فرزند جانبازش در بیمارستان ژاپن
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی درحالی که برق چشمانش و آرام شدن خاطره گوییش نشان از مهم بودن کلامش دارد گفت: یکی از روزها شادی خاصی را در میان پرستاران احساس میکردم، ولی نمیدانستم موضوع از چه قرار بوده تا اینکه خانم سفیر که کاملاً محجبه بود به ملاقاتم آمد از من سئوال کرد دوست داری به ایران بازگردی؟ گفتم البته و بعد گفت دوست داری کسی به ملاقاتت از ایران بیاید؟ گفتم بله، خانواده ام و او در جواب به من گفت که مادرت برای ملاقاتم به ژاپن آمده و در حالی که بسیار خوشحال بودم، او آمد و من را از حال و احوال خانواده مطلع کرد و از اوضاع و احوال کشور، که آن روز یکی از روزهای خوب آن دوران بود.
وی افزود: برایم روزها یکی پس از دیگری سپری می شد و وضع حال من بهتر، تا اینکه حسابی در فکر جبهه و جنگ فرو رفته بودم از اخبار بمباران شهرها مطلع شدم در همین حین در این فکر بودم که چند پرستار به اتاقم آمدند و با سر و صدا و یک ترفند حواس من را از آن افکار دورکرده و فردای آن روز خانم سفیر به ملاقاتم آمد و گفت: زیاد ناراحت نباش وضع ما در جنگ خوب است. رزمندگان پیروزی های خوبی به دست آورده اند و خانواده ات هم، همه سالم هستند.
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی در پاسخ به سوالی که دوران مداوای شما در ژاپن چگونه گذشت، گفت: 27 اسفند ماه 66 بود که از ناحیه تمام بدن بر اثر بمباران شیمیایی عراق و نیروهای بعثی در 30 کیلومتری شهر مریوان دچار ضایعه شیمیایی شدم که در جریان درمان مدت 4.5ماه در کشور ژاپن و 6 ماه را در ایران بستری شدم که در فاصله مجروحیت خود خبر امضاء قطعنامه و پایان جنگ را از تلویزیون شنیدم.
وی افزود: در مدت 4.5ماهی که در کشور ژاپن به مداوا بودم بیش از 2ماه از آن را در بیهوشی مطلق به سر می بردم و خیلی از کادر پرستاری و پزشکی ژاپن بسیار علاقه مند بودند که من را که بعنوان رزمنده ایرانی می شناختند، را حتی از پشت شیشه های اتاق بستری ام ملاقات کنند.
وقتی سرباز خمینی(ره) روایتگر امام و ولیاش می شود
جانباز شیمیایی 70 درصد شیمیایی درخصوص اتفاقات بیمارستان و خاطرات روزهای مداوای خود گفت: با توجه به عکسی از امام خمینی(ره) که بالای سرخود زده بود ژاپنی ها بسیار دوست داشتند که مطالبی را در ارتباط با شخصیت حضرت امام (ره) بدانند.
وی افزود: خیلی برایم جالب بود که ژاپنی ها زمانی که وارد اتاق من می شدند به عکس امام خمینی(ره) که بالای سرم نصب شده بود، ادای احترام و تعظیم می کردند و از شخصیت ایشان به بزرگی یاد میکردند در واقع آنها هم دریافته بودند که کشور ایران با وجود امام خمینی(ره) جهانی شده بود.
جلالی فراهانی با اشاره به رفتار انساندوستانه ژاپنیها ادامه داد: از آنجایی که کشور ژاپن نیز زخم خورده بمب اتم و صدمات شیمیایی بود رفتارهای انسان دوستانه ای را در برابر من انجام می دادند و این بمباران را ماحصل استکبار می دانستند و از نظر پزشکی نیز کادر پرستاری و پزشکی کشور ژاپن اعتراف می کردندکه پزشکان ایرانی دارای قابیلت های ویژه ای بوده و تنها به تجهیزات پزشکی اکتفا نمیکنند بلکه بیشتر از نیروی مغز خود کمک می گیرند.
پزشک معالج ژاپنی که زنده ماندن جانباز شیمیایی را مانند معجزه می دانست
جانباز شیمیایی 70 درصد دفاع مقدس با اشاره به روند درمانی، در پاسخ به اینکه آیا بعد از پایان درمان باز هم با کادر درمانی ژاپنی روبرو شد ه اید؟ گفت: وقتی بعد از 16 سال با پزشکم در ژاپن ملاقات کردم اتفاق بسیار جالبی افتاد، آخرین باری که وی را دیده بودم در گواهی پزشکی من نوشته بود یک ماه بیشتر زنده نیستم و حالا بعد از 16 سال دوباره با او روبرو میشدم.
وی افزود: وقتی پزشک با من مواجه شد و چهرههایم را با عکسهایش مطابقت داد آنقدر شگفتزده شد که در آن محل ملاقات من را در آغوش گرفت (در حالی که این رفتار بین پزشک و بیمار در ژاپن کم سابقه است) و اولین سوال پزشکم این بود که چه کردی بعد از 16 سال هنوز زنده ای؟ به او گفتم "ما دکتری داریم که با شما متفاوت است و او نجاتم داد" منظورم از این عنوان اهل بیت (ع) بود. دکتر هم گفت من میخواهم پزشک شما را ببینم من در جواب به وی گفتم هر موقع به ایران آمدید آن را نشان شما میدهیم.
حضور ژاپنیها در حرم حضرت معصومه(س)؛ معرفی بهترین طبیب ایرانیان
جلالی فراهانی درباره اینکه آیا پیگیر ملاقات با این دکتر که شما گفتید شدند؟ گفت: چندی بعد پزشکم همراه یک تیم ژاپنی به ایران اعزام شدند و من هم با وجود اینکه وابسته به یک مجموعه غیردولتی بودم با سختی فراوان توانستم با چند نفر روحانی جانباز شیمیایی در قم قرار ملاقاتی بگذارم.
وی افزود: گروه اعزامی از ژاپن را به آنجا بردم و حدود 2 ساعت صحبت بین آنها و جانبازان ایرانی بود و بعد آنها خواستند پزشک من که گفته بودم را ببینند، من هم هماهنگی خاصی با حرم حضرت(س) نکرده بودم اما به خود حضرت متوسل شدم و بعد از اینکه به جلوی درب حرم مطهر رسیدیم، یک نفر با بیسیم جلو آمد و شروع به احوالپرسی کرد، آنجا فهمیدم یکی از بچههای قدیم لشگر بود که شیفت آن روز حرم را بر عهده داشت که با کمک وی پزشکان ژاپنی را داخل صحن بردم.
جلالی فراهانی بیان کرد: آن موقع از بلندگو صدای قرآن میآمد این چندنفر از همان ابتدا شروع به گریه کردند و بدون آنکه چیزی بگویند به سمت حرم رفتند و به نوعی با حرم و آن زوات مطهره ارتباط برقرار کردند و بعد از سفر چیزی که گفته بودند این بود: «تنها جایی که بیشترین آرامش را گرفتیم همین جا بود» و با بیان خودشان عنوان کردند «علی انرژی درمانی کرد که بهبود یافت» پندار آنها از این ارتباط با اهل بیت(ع) اینگونه بود.
عاشقانه پا در این مسیر جانبازی گذاشتم
بازهم برای تازه کردن نفس، گفتوگو را مدتی قطع میکنیم تا در بخش سوم مصاحبه وارد مسائل روز شویم، جانباز شیمیایی 70 درصد دفاع مقدس در پاسخ به این سوالکه آیا تحمل این دردهای شدید و طاقت فرسای دوران جانبازی شما را از رفتن به جنگ پشیمان نکرد؟ گفت: شاید برای آن دسته از افرادی که دلایل خود را از حضور در جبهه ها نمی دانستند این موضع صدق کند اما برای من که عاشقانه پا در این مسیر گذاشتم هیچگاه اتفاق نیفتاد.
وی افزود: من زمانی که برای نخستین بار پا در خاک مقدس جبهه گذاشتم تمامی مسیرها را برای خود روشن کرده بودم و اشراف کامل داشتم از اینکه ممکن است هر اتفاقی اعم از شهادت، اسارت، مجروحیت، جانبازی برایم اتفاق بیفتد و در واقع در آن سالها افکار عمومی جامعه به سمتی بود که تمامی جوانان همگی شوق دفاع از آب و خاک میهن و مهمتر از همه اینها ادای تکلیف شرعی داشتند و شهادت آرزوی دینی شان بود.
فرهنگ شهادت الگوی حسنه جوانان و جواب قاطع دشمن در جنگ فرهنگی
جلالیفراهانی درباره نقش نسل جدید برای تداوم این مسیر و حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گفت: خوشبختانه تاریخ درخشان این مرز و بوم نشان می دهد که هر جا حرف نفوذ بیگانه ای به کشور زده شده جوانان غیرتمند اجازه هیچگونه تعرضی را به این آب و خاک نداده اند و نسل امروز هم اگر زمانی حرف از جنگ به میان آید به طور قطع حضور مردانه خود را در صحنه های مبارزه اعلام میکنند و نمیگذارند یک وجب از خاکشان در تملک هیچ حکومتی قرار گیرد.
وی افزود: موفقیت جوانهای امروزی در عرصههای مختلف فرهنگی، ورزشی، پزشکی، علمی گویای این است که این جوانان با الگوگیری از همان رزمندگان و شهدای دیروزی قدم در مسیر رشد و ترقی کشور گذاشته اند، چراکه نگاه، اعتقاد و اندیشه مردم و به ویژه جوانان ما ریشه در فرهنگ عاشورا و نهضت حسینی دارند و با تأسی جستن از همین مسلک سبب رقم زدن اتفاقات ملی و حماسههای جاودانه میشوند چرا که پس از جنگ نیز حضور بسیاری از جوانان را در حماسهسازیهای فراوان دیدیم.
جلالی فراهانی اضافه کرد: نسل دفاع مقدس نیز باید کمک کنند که اتفاقات آن دوران را به مثابه تجربیات گرانقدر در اختیار نسل امروزی قرار داده و سبب روشن سازی نسل امروز در شناسایی دشمنان و اهداف پیش روی آنان باشیم.
شاید این مصاحبه سختی بود که مقابل کسی نشستیم که درد مقابلش کم آورد ولی از اعتقاداتش قدمی عقب ننشست اما دردناک و دشوارترین بخش این مصاحبه سخت پاسخ جانباز شیمیایی 70 درصد دفاع مقدس به سؤالیست که پرسیده شد "آیا دلتان هوای گذشته را، دوستان و رزمندگان و شهدا را می کند؟"جایی که کسی که تمام آلام و دردها خم به ابرویش نیاورد با سرفه های مکرر، چشمانش اشکآلود شد و گفت: بسیار می شود که در حال و هوای زندگی امروز به یاد دوستان قدیمی خود کرده و تنها تسکین این درد را دیدن عکسها و خوانده خاطرات آن روزها می دانم و در بیشتر اوقات به حال آنها غبطه میخورم چرا که مثل این میماند که همگی ما در یک امتحان شرکت کردیم ولی انگار تنها قبول شدگان این امتحان آنانی بودند که سبک بالانه رخت سفر بستند.
وی افزود: بعضی اوقات به یاد شبهای عملیات و شوخیهای قبل از شروع عملیات می افتم شبهایی که بچهها بیپروا وصایای خود را نوشته و مشخص نبود که در صبح روز بعد چه تعداد از این افراد به درجه رفیع شهادت نائل می شدند.
بغضی که بارها ترکید و اشکی که یاد شهدای غواص کربلای4 را زنده کرد
بغض این جانباز شیمیایی 70 درصد جایی می ترکد که از کربلای 4 و غواصها و شهدایش گفت و ادامه داد: در عملیات کربلای4 بودیم، تقریبا 90رزمنده ای بودیم که در مدت 3 ماه با هم زندگی کرده بودیم، بچهها مشغول پوشیدن لباسهای غواصی تقریبا همه میدانستند برگشت دوباره گردان کوثر کم است اگر هم برگشتی بود تعداد اندکی از بچه ها بوند اما همچنان سبک بالانه و عاشقانه آماده می شدند.
وی عنوان کرد: در برگشت از عملیات مجبور بودیم از کنار پیکرهای مبارکی بگذارم که تا چند ساعت پیش با آنها صحبت کرده و در مدت آشنایی خاطراتی را با هم سپری میکردیم که تکرار تمامی این لحظات برایم در زندگی امروز سبب میشود که جنگ برایم همیشه زنده باشد.
جلالی فراهانی اضافه کرد: گاهی اتفاق می افتاد که بنابه شرایط موجود، مجبور بودیم که تا رسیدن لحظه عملیات ساعات زیادی را در کنار پیکر مطهر شهدا و همرزمانمان بمانیم و حتی میشد در فراغ آنها کنترل اشکهایمان را نداشتیم، اعتقاد دارم که شهدا به واسطه نزدیکی که با مقام پروردگار دارند میتوانند بسیاری از گره های بسته زندگی را باز کنند مگر میشود کسی مفهوم قرآن را خوب درک کرده باشد و این گونه نباشد.
ادعای دفاع از دموکراسی مضحکترین ادعای آمریکا و غربیهاست
جانباز شیمیایی 70 درصد با اشاره به همراهی آمریکایی ها غربی ها در طول جنگ تحمیلی به ویژه در زمان استفاده از سلاح های ممنوعه و شیمیایی گفت: در طول جنگ دشمن بارها با همراهی آمریکا، غرب و شرق و تمام متحدانش از سلاح ممنوعه و شیمیایی استفاده کرد ولی صدایی از یکی از این مدعیان حقوقبشری که برای کوچکترین اتفاق در کشور ما یقه پاره میکنند در نیامد که این نشان از دروغ بودن حقوق بشر و دوگانگی رفتار غربیها و مدعیان در برخورد با حقوق بشر است، چراکه رفتار آمریکا و غربیها که حتی ترکیبات سلاحهای شیمیایی را دستکاری میکردند و در اختیار صدام قرار میدادند مصداق بارز جنایت علیه بشریت بوده است.
وی افزود: آمریکاییها و غربیها هیچگاه دلسوز ملت ما نیستند و نه ملت ما که دیگر کشورها نیز از جنایات آنها در امان نیستند همانطور که ژاپن نیز با سلاح ممنوعه و اتمی آمریکا قربانی شد و همین امر باعث شد ژاپن نیز کنار جانبازان شیمیایی دوران دفاع مقدس باش