به گزارش ذاکرنیوز، حسن ایمانی منتقد حوزه ادبیات و داستاننویس، در آستانه برگزاری نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ درباره وضعیت داستان خوانی و داستان نویسی در ایران گفت: جامعه امروز ما هنوز در بحث مطالعه در حالت سکته است. هنوز با آمار نگران کننده نیم ساعت مطالعه ایرانیها روبرو هستیم. به ندرت شخصی را پیدا میکنید که سرش به کتابخوانی گرم باشد. منظورم از کتابخوانی، مطالعه آزاد و خواندن کتابهایی است که سطح آگاهی را بالا ببرد. بدون در نظر گرفتن کتب ادعیه و آموزشی_درسی. اساساً مطالعات درسی و ادعیه در شاخص سرانه مطالعه لحاظ نمیشوند.
وی ادامه داد: بخشی از دلایل این موضوع به گرانی کتاب یا مشغله افراد و توسعه فضای مجازی مربوط میشود در حالیکه در کشورهای دیگر، کتاب جزو محصولات فرهنگی گران تلقی میشود. بیاییم فرض را بر این بگیریم که در ۲۴ ساعت شبانه روز، ۸ ساعت میخوابیم و ۸ ساعت کار میکنیم. میماند ۸ ساعت اضافی. ببینیم این ۸ ساعت باقیمانده را چه کار میکنیم؟ حالا ۴ ساعت هم برای رفت و آمد و تفریح بگذاریم. باز ۴ ساعت اضافه داریم. آنوقت میبینیم آمار سرانه مطالعه در ایران حول و حوش نیم ساعت است. این فاجعه نیست؟! خود همین نیم ساعت را هم اگر دسته بندی مطالعاتی کنیم، آمار داستان خوانی، فاجعه بارتر به نظر خواهد آمد.
این منتقد و داستان نویس گفت: اجازه دهید در همین بحث، دو گزینه را برایتان تحلیل کنم. مطالبه گری و مطالعه گری. شکی نیست که یک جامعه باید مطالبه گری داشته باشه و مطالباتش هم باید پاسخ داده شوند. در تمام جوامع اینگونه است اما بحث مطالبه گری در جامعه ما بسیار حاد است. در تمام زمینهها. اقشار مختلف مردم ما درگیر مطالبه گری هستند تا مطالعه گری.
ایمانی با بیان اینکه مطالبه گری یعنی افراد جامعه، خواستهها و مطالبات منطقی و واقعی خودشان را به سازمانهای مجری و مسئولان نظام انتقال بدهند و در پی احقاق حقوق خود باشند گفت: جامعه ما آنقدر درگیر مطالبه گری است، بخصوص مطالبه گریِ اقتصادی، که از مطالعه گری فاصله گرفته است.
وی ادامه داد: تکلیف داستان خوانی هم همین جا مشخص میشود. ما هنوز در اصل مطالعه میلنگیم، میخواهیم برویم سراغ فرع قضیه که داستان خوانی است؟! در حالیکه جهان داستان، یک جهان جذاب و پر مایه است که میتواند خیلی حرفها و درسها برای گفتن داشته باشد. شکی نیست که داستان برای همه است اما همه برای داستان نیستند. اگر هر کسی از بیسواد گرفته تا باسواد، کوچک و بزرگ، داستانی برای گفتن دارد، پس داستان در بطن زندگی همه آدمها وجود دارد اما همه داستان نویس نیستند. یک دلیلش بر میگردد به خلأ زمینههای مطالعه آزاد در دل جامعه و در دل خانواده.
این نویسنده ادامه داد: وقتی بحث مطالعهِ آزاد جدی گرفته شود، داستان خوانی و داستان نویسی هم خودبخود پدیدار خواهند شد. برای بهبود قضیه، راهکارهای زیادی وجود دارد که انتظار میرود متولیان فرهنگی در این زمینه به جدّ تلاش کنند. نمونههای آن، تجهیز و توجه بیشتر به کانونهای فرهنگی_هنری است. یا برگزاری ممتد جشنوارههای کتاب و کتابخوانی، مسابقات سراسری داستان نویسی در مطبوعات و اشاعه هر چه بیشتر اصول نگارش و ادبیات داستانی در کتب درسی و مواردی از این دست که میتواند به صورت ریشهای نسل جوان و نوجوان امروز را با جهان داستان و داستان نویسی آشنا نماید.
ایمانی در پاسخ به این پرسش که داستان نویسی یک هنر تلقی میشود و طبیعتاً این هنر نباید با خاطره نویسی اشتباه گرفته شود ولی شاهدیم که در مقاطعی، ادبیات داستانی و خاطره نویسی را یکی میدانند، گفت: جهانی که داستان دارد یک جهان منظم با ساختارهای دقیق و فرمهای انطباق یافته با عناصر داستانی است در حالیکه ما در خاطره نویسی با گذشتههای شخصی مواجه میشویم که آن گذشتهها را دیده یا شنیده و یا لمس کرده است. در جهان داستان، موضوع فرق میکند. یک داستان نویس حکم مهندسی را دارد که عناصر را طبق قاعده علت و معلول در کنار هم قرار میدهد. باید دقت داشته باشیم که ساختار داستان بر ابتدا، میانه و پایان استوار است.
وی افزود: در واقع داستان نویس مدام باید درگیر اتصال دقیق و فنّی این سه تکه مهم "ابتدا" _ "میانه" _ "پایان" از پازل داستانش باشد در حالیکه ما در خاطره نویسی، چنین ساختاری نمیبینیم. من وقتی خاطره مینویسم در حقیقت چیزی که به خاطرم میآید را می گویم اما وقتی قصد داستان نویسی دارم باید حواسم باشد که هر جمله، هر دیالوگ، هر توصیف و هر فضاسازی در داستانم باید کارکرد و دلیل داشته باشد و پاسخهای درستی برای چراهای خواننده ارائه دهد. اصلاً طرح اولیه داستان بر مبنای پاسخ به چراهای خواننده پایه ریزی میشود. یک داستان "گره افکنی" دارد. "تعلیق" دارد. "کانفلیکت" یا کشمکش دارد. "کلایمکس" یا نقطه اوج دارد ولی ما در خاطره نویسی میبینیم که نیازی به چنین چیزهایی نیست.
وی گفت: یک جاهایی در خاطره شخصیت وجود دارد اما پرداختی روی شخصیت نمیبینیم و همینطور فضای خاطره گاهی کمرنگ است در حالیکه ما در داستان نویسی روی فضاسازی باید کار کنیم. البته نادیده نگیریم که بسیاری از خاطرات میتوانند دستمایه شکل گیری یک داستان باشند. همانطور که خیلی از رمان نویسان، رمانهای خوبی برگرفته از خاطرات زندگی شخصی شأن را پدید آورده اند اما زمانی آن خاطرات میتوانند شمایل داستان به خود بگیرند که ساختار و فرم داستانی را به خود بگیرند.
این داستان نویس و منتقد ادبیات در بخشی از سخنان خود درباره این موضوع که مدتهاست پایان باز در برنامههای تلویزیونی و فیلمها و حتی داستانها راه پیدا کرده و رها کردن مخاطب بین زمین و آسمان شاید دیگر جذابیت نداشته باشد، توضیح داد: اینکه پایان بندی باز و رها کردن مخاطب بین زمین و آسمان جذابیت نداشته باشد، موافق نیستم.
وی افزود: پایان باز Open ending روشی است که فیلمساز در پایان فیلم، چیزهایی را حلنشده رها میکند تا تماشاگر آن را حدس بزند و یا با درگیری ذهنی برای پایان، راه حل پیدا کند. استفاده از پایان باز بیشتر متعلق به سینمای مدرنِ امروز است. یک جاهایی پایان باز باعث میشود مخاطب خودش یک پایان بندی با جهانبینی خودش را پدید بیاورد. بیشتر خوانندهها و ببینده ها تمایل دارند خودشان داوری کنند. اصلاً در طبیعت ما آدم هاست که میل به قضاوت داشته باشیم و در مورد هر موضوعی نظر دهیم. به جهت همین تعدد میل به قضاوت و نظرهاست که بعضاً در چاله پیش داوری میافتیم. لذا میل به داستانها و فیلمهایی با پایان باز برای قضاوت، در بین مردم بیشتر از پایان بندیهایی است که صفر تا صد آن مشخص است. در پایانهای باز، قوه تخیل، حل معما، تشخیص و تفسیر خواننده و ببینده به کار واداشته میشود.
وی ادامه داد: علت محبوبیت خیلی از داستانها و فیلمهای با پایان باز همین است. در واقع، اتفاق اصلی و جرقه واقعی نه در دل داستان، بلکه در ذهن ما رخ خواهد داد. تا حدی که روزها و شبها ذهن ما را درگیر خواهد کرد و روایتی را تا ابد برای خواننده و ببینده زنده نگه میدارد و کاری میکند که مدام به آن برگردند و فکر کنند. این قُبح ماجرا نیست، خودش سبک و سیاق خاصی دارد که در دنیای امروز مخاطبهای زیادی را هم به دنبال داشته است.
وی افزود: با یک آمار سرانگشتی میشود لیستی از محبوبترین داستانها و فیلمهایی را دید که با پایان باز وارد دنیای هنر شده اند. در حالیکه در بیشتر مواقع، پایانهای بسته، بسیار معمولی به نظر می رسند. حالا اینکه دلایل انتخاب پایان باز چه چیزی است، میشود به حفظ جاودانگی کاراکترها، جلوگیری از نتیجهگیری قطعی، نگه داشتن خواننده و بیننده در تعلیق، مشارکت خواننده و بیننده در پایانبندی اشاره کرد. جذابیت فیلمهایی چون: "طعم گیلاس" اثر تحسینشده عباس کیارستمی یا فیلم «روانی آمریکایی» یا "قوی سیاه" از جمله آثار جذابی هستند که با پایان باز خاتمه پیدا میکنند.
ایمانی همچنین در پاسخ به این سوال که چرا گاهی با داستانهای طولانی مواجه هستیم که در اطناب گرفتار هستند و خواننده را خسته میکنند و منجر به فاصله گرفتن خواننده از تعقیب میشوند و اینکه چطور میشود نویسنده برای جلوگیری از اطناب، مجبور میشود بخشهایی از داستان را حذف کند؟، ابراز داشت: بحث مطَوّل شدن داستان و اطناب و اطاله بیشتر در رمانها و داستانهای بلند مشهود است که در لفاف فضاسازی، توصیف، صحنه و شخصیت پردازی و دیالوگها پیچانده میشوند و این خود یک الزام است. اساساً در محیط رمان و داستان بلند که بیش از چهار پنج هزار کلمه را شامل میشود، تشریح و توضیح لازم است.
وی افزود: در حالیکه در داستانهای مینی مالی و کوتاهِ کوتاه، اطناب و اطاله جایگاهی ندارد. ما باید ببینیم داستانی که داریم میخوانیم از کدام نوع است؟ رمان است؟ داستان کوتاه است؟ داستان برق آسا است؟ اصلاً داستان کوتاهی که زیر چهار پنج هزار کلمه است، باید در خط سیر خود با بکارگیری درست عناصر، موضوع و اتفاق داستان را جمع بندی کند و ببندد تا فضایی برای اطناب برایش ایجاد نشود و اگر همین داستان کوتاه توی یک شخصیت پردازی، بیش از حدّ تمرکز نماید، دچار اطناب شده است و جاذبه خود را از دست خواهد داد. اما خیلی نمیشود به قلم رمان نویسان و داستان بلند نویسان درباره اطناب و اطاله خُرده گرفت چون محیط پرداختشان وسیع است. اما اینکه میفرمایید یک بخشهایی از داستان انگار نباشد بهتر است و یا مثلاً بهتر بود نویسنده آن بخش را حذف میکرد، بله، چنین برداشتهایی بعضاً از سوی خوانندهها صورت میگیرد که خب این بر میگردد به نگاه منتقدانه و ریزنگرانه خوانندهها. در حالیکه بهتر است خودِ نویسنده با بازخوانی چندین و چندباره، حَشوهای داستان را استخراج و حذف کند قبل از اینکه ذهن خواننده را درگیر زواید نوشتاری و اطاله بیش از حدّ کند و او را از تعقیب بازدارد.
ایمانی در بخش دیگری از سخنان خود درباره اینکه انتخاب عنوان و اسم داستان مهم است و برخی تصور میکنند عناوین مبهم، بی ربط و چالشی بهتر است! در حالیکه همین عناوین بی ربط شاید همیشه جالب نباشد و ذهن خواننده را منحرف نماید، درباره ضرورت انتخاب عنوان مناسب برای داستان گفت: عنوان برای داستان لازم است. چون میتواند بخشی از محتوا و پیام داستان را یدک بکشد. آن هم عنوانهای قابل هضمی که در ذهنها بماند. از طرفی هم نزدیک به درون مایه حاکم بر داستان باشد. با اینکه "عنوان" بارِ همه ماجرای داستان را به دوش نمیکشد اما به هر حال باید به معنا، درون مایه، موضوع، محیط و فضای داستان متصل باشد. گاهی میشود کلیات داستان را در قالب یک اسم و عنوان زیبا گنجاند. بیشتر نویسندهها می آیند روی یک تکه کاغذ به چند پرسش پاسخ میدهند تا به عنوان خوب برسند. مثلاً موضوع اصلی داستان چیست؟ چه کشف و تحولی در داستان رخ داده است؟ پایان داستان به کجا منتج شده است؟ و حاصل این خروجیها در نهایت از یک پاراگراف و چندین جمله به یک "عنوان" ختم میشود.
وی افزود: جایی خواندم ارنست همینگوی برای برخی داستانهایش چندین اسم مختلف مینوشته و بعد دست به انتخاب میزده! لذا میبینیم نامهای انتخابی برای داستانهایش چقدر جذابیت دارند و ماندگار شده اند. بیاییم ببینیم ماجرای داستان کوتاه "تپههایی چون فیلهای سفید" همینگوی چیست که چنین نامی انتخاب شده است؟ آیا بین فضای داستان که دختری و مردی در ایستگاه قطار به گفتگو میپردازند و کشمکش ایجاد میشود و اتفاقات بعدی، ارتباطی وجود دارد؟ بعد از خوانش داستان، میبینیم که بله ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. "عنوان" خیلی در جذابیت اثر نقش دارد و میتواند به ماندگاری اثر کمک کند. مثل آثاری چون: بوف کور، خشم و هیاهو و شازده احتجاب.
وی در پاسخ به این سوال که الگوبرداری خوب است ولی تقلید کورکورانه که در خیلی از هنرها شاهدش هستیم بازتاب خوبی ندارد و در برخی داستان نویسی ها هم شاهد این موضوع هستیم، گفت: در واقع الهام گرفتن از آثار نویسندگان دیگر، معقول و منطقی به نظر میرسد و نمیتوان آن را عیب دانست. چون نویسنده برای رسیدن به حدّ اعلای نویسندگی، باید کارهای بزرگان را بخواند، با فضای داستان و جهان نوشتن آشنا شود. بنابراین لازم است که به الگوبرداری رو بیاورد تا بینش نویسندگی اش گسترش یابد. مگر تراژدی نویس هایی چون راسین و پیر کرنی از نویسندگان یونان الهام نگرفتند؟ آنها معتقد بودند این آثار به جهت ارزش بالا، باید مورد تقلید قرار بگیرند. اما با حفظ و گسترش اندیشه و جهان بینی خودشان، سبک کلاسیسم را پدید آوردند.
ایمانی گفت: یک نویسنده باید آثار نویسندگان صاحب نام را مطالعه کند. یقیناً هنگام مطالعه این داستانها، میتواند به یک سوژه الهام بخش برسد و شروع به نگارش داستان خودش کند. به نظر شما فیلم مسیر سبز به قلم "استیون کینگ" از کجا الهام گرفته است؟ از داستایوسکی نویسنده بزرگ روس که در کتاب خاطرات خانه اموات، اشاره به خیابان سبز یا دالان سبز میکند که محکومین با آن مواجه میشدند. اما یک چیز را نباید فراموش کرد و آن هم اینکه نویسنده داستان بهتر است در کنار خواندن داستان بزرگان و الگوبرداری درست از آنها، در پی خلاقیت هم باشد.
این نویسنده گفت: اصولاً آدمها علاقه به چیزهایی دارند که تا حالا تجربه نکرده اند. علاقه به خوانش داستانهایی دارند که برایشان تازگی دارد. از این رو پیشنهاد میشود که داستان نویسان به نوآوری در جریان داستان، پدیدآوری حوادث بکر و اتفاقات جدید و همچنین جریان سازی بدیع در داستان، توجه ویژه داشته باشند تا اینکه بخواهند به تقلید کورکورانه رو بیاورند. اثری میتواند به عنوان اثری موفق و پرفروش مطرح شود که بدیع و بکر باشد. وگرنه پرداختن به الگوهای کلیشهای و متداول در جامعه و انعکاس دقیق آنها در دل داستان، جذابیتی نخواهد داشت.