«سیمین دانشور»؛

خمینی کلمه «الحق» است/ ارادت سیمین دانشور به امام خمینی(ره)

به مناسبت هشتم اردیبهشت زادروز سیمین دانشور، بخشی از زندگی این نویسنده ایرانی، که شاید کمتر شنیده باشید را با هم مرور می‌کنیم.

به گزارش ذاکرنیوز/محدث تک‌فلاح: انقلاب اسلامی ایران، اتحادی از اقشار مختلف آن زمان بود که در اعتراض به طاغوت حاکم، با هم یک‌صدا شدند و نتیجه‌ای که برای‌مان معلوم است. اما نفس «انقلاب اسلامی ایران» نمی‌تواند از «معمار انقلاب» جدا باشد و برای همه خوانندگان این رویداد، محرز است که «این انقلاب بی نام خمینی (ره) در هیچ جای جهان شناخته شده نیست.» شخصیت امام خمینی در نگاه بسیاری از افرادی که تا قبل از دیدار با او، یا شناختی نسبت به ایشان نداشته‌اند و یا اطلاعات ناقصی داشته‌اند، جالب توجه است. سیمین دانشور اولین نویسنده زن ایران، که تا قبل از انقلاب از طریق همسرش، جلال آل احمد، از روح‌الله خمینی مطالبی را شنیده بود، در اولین دیدار با امام خمینی (ره) رفتاری از خود نشان می‌دهد که به گفته همراهان و دیگر حضار در آن جلسه، عجیب بوده است.

نگاه لطیف و دقیق سیمین


«من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق می‌دانم. مردی می‌دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی می‌دانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمه‌شبان امام به تعبدش چنین بوده است که این ایمان یقین را به من ارزانی دار… و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسؤول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد

البته این لطافت نگاه سیمین تنها به امام خمینی محدود نبوده و از آن‌جایی که درب خانه شأن به‌واسطه ارتباط جلال با مشاهیر عصر، به روی خیلی‌ها باز بوده است، از این نوع گفتار در مورد افراد دیگری هم‌چون امام موسی صدر نیز داشته است:


«... موسی صدر خیلی خوش‌تیپ بود. حالا قذافی او را ناپدید کرده یا کشته من نمی دانم. غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشم‌های خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه کفتری‌ها. در را که باز کردم او را در چارچوب در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟ حق نداری این قدر خوشگل باشی. خندید و گفت: جلال هست؟»




۹۰ بهار از این دنیا را دید


هشتم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱ مصادف با صد و یکمین زادروز سیمین است. دکتر دانشور روزگاری روزنامه‌نگاری هم کرده است. پس از مرگ پدرش در سال ۱۳۲۰ برای رادیو تهران و روزنامه ایران مقاله می‌نوشت اما با نام مستعار: شیرازیِ بی نام!


او نویسنده و داستان‌نویس شهیر معاصر و همسر جلال آل احمد، روشنفکر بزرگ ایرانی است. دانشور، هم به عنوان یکی از شخصیت‌های مهم روشنفکری معاصر ایران، و هم به عنوان یکی از زنان فعال و پویای جامعه ایرانی، نقشی مهم در تاریخ ادب و فرهنگ دارد.


«سووشون» اولین رمان او که فضای ظلم‌ستیزی دارد و به ۱۷ زبان مختلف در دنیا ترجمه شده است، کتابی است که داستان ماجرای زن قهرمانی را روایت می‌کند که بر جامعه و ظلم می‌شورد و با شجاعت در مسیر آزادی قدم برمی‌دارد. این رمان ده‌ها بار تجدید چاپ شده و به عنوان نمونه جدیدی از اثری مکتوب که چهره زن ایرانی و مقاومت در ایران آن زمان را بازتاب می‌دهد، موضوع پژوهش‌های ادبی به زبان‌های مختلف قرار می‌گیرد.


نظریه‌های مختلفی برای روح حاکم بر تفکرات دانشور ارائه شده است که برخی از آن‌ها به‌خاطر مستقل بودن شخصیت سیمین از جلال، او را «فمینیسم» خطاب می‌کنند. غافل از آن‌که تنها با مراجعه به دید مستقل او نمی‌توان برچسب فمینیستی به سیمین دانشور و خط مشی زندگی او زد.


آثار او مانند سووشون، جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان و کوه سرگردان‌، آتش خاموش، انتخاب و چند کتاب دیگر، آثاری ماندگار در ادبیات فارسی دهه‌های اخیر به شمار می‌آیند. اگر اهل خواندن رمان‌های خانم دانشور بوده باشید و از نام «کوه سرگردان» تعجب کرده‌اید! حق دارید. چون این رُمان، گم شده است! به روایت شاهدان ماجرا، سیمین دانشور بخش‌هایی از این کتاب را در چند رویداد و نشست قرائت کرده و نوید انتشارش را به مخاطبین داده است. جستجوها تا به‌حال این نتیجه را داشته است که محتوای آخرین اثر سیمین دانشور «انتظار برای فرج» بوده است و احتمال می‌رود که در وقوع این اتفاق غرض‌ورزی و شیطنت‌هایی در کار بوده است.




و زنم سیمین دانشور است


جلال آل احمد درباره او می‌نویسد: «و زنم سیمین دانشور است که می‌شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی‌شناسی و صاحب تالیف‌ها و ترجمه‌های فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین نخستین خواننده و نقّادش نباشد.»


آل احمد خانه خودش و سیمین را هم در تجریش به دست خودش ساخته بود. خانه‌ای که از یک طرف همسایه ابراهیم گلستان و از طرف دیگر همسایه نیما یوشیج بود. ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین) می‌گوید: «آقای آل احمد از کار کردن ابا نداشت. هیچ وقت او را بیکار نمی‌دید. از بچگی کارهای سخت کرده و زحمت کشیده بود. هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد. انصافاً مرد به تمام معنی بود. بخش زیادی از خانه بن بست ارض را با دست خودش ساخت، عاشق نجاری و گلکاری بود. خیلی هم شوخ طبع بود. همیشه هم یک دفتر یادداشت همراهش بود و هر چه را که می‌دید می‌نوشت و لازم بود، طراحی می‌کرد.»‌


درباره زندگی خصوصی این دو روشنفکر به هم رسیده، حرف و حدیث‌های زیادی وجود داشت که بخشی را خود جلال در کتاب «سنگی بر گوری» آورده است اما مهمترین اثری که به شکل بی سابقه‌ای زندگی خصوصی آنها را در آفتاب دید خلایق پهن کرده است، کتاب «نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل احمد» است که به کوشش مسعود جعفری تدوین و توسط انتشارات نیلوفر، انتشار یافته است.


ماجرای این نامه‌ها از این قرار است که سیمین در سال ۱۳۳۱ یعنی حدود دو سه سال بعد از ازدواجش از طرف دانشگاه استنفورد، بورس تحصیلی یک‌ساله دریافت کرد و به تنهایی عازم آمریکا شد. در این مدت، میان این زن و شوهر، نامه‌های خصوصی رد و بدل شد که سال‌ها محرمانه ماند تا اینکه در پنج سال آخر عمر سیمین با اجازه خود او انتشار یافت.


در بخش‌هایی از نامه‌های‌شان، سیمین از زاویه احساسات و غرور مردانه جلال وارد می‌شود و می‌نویسد: «دلم از عشق تو مالامال است. باور کن این همه پسر زیبا اینجا می‌بینم، رغبت نمی‌کنم به آنها نگاه کنم. تو را بهترین مردها، زیباترین و باهوش‌ترین مردها می‌دانم. من هرگز در این دو سال و نیم عمر زناشویی‌مان ندیدم که به زنی غیر از من توجهی کنی و این واقعاً برای من ارزش دارد. جز تو هرگز به کسی نگاه نخواهم کرد، مطمئن باش»




سیمین به دیدار امام خمینی می‌رود


سیمین، امام را از همان سال‌های مبارزات پیش از انقلاب می‌شناخت. در لابه‌لای نامه‌های رد و بدل شده میان او و جلال، نام آیت‌الله خمینی هم دیده می‌شود. در یکی از این نامه‌ها، سیمین خطاب به جلال می‌نویسد: «جلال جان! این حرفت مرا به فکر فرو برد که نکند بی‌کار کردن تو درست در این ایام، به علت روابطت با آیت‌الله خمینی بوده است. تو چند بار به قم رفتی و یک بار هم در نامه‌های اخیرت نوشته بودی آیت‌الله در دروس تحت نظرند و رفتم ایشان را ببینم آژان‌ها نگذاشتند.»


دانشور، هنگام وقوع قیام پانزدهم خرداد، در آمریکا سکونت داشته است اما به گواهی همین نامه‌ها، اخبار این واقعه را هم از همان راه دور دنبال می‌کرده است. با وجود این‌که جلال، موفق به دیدار با امام شده بود، اما تا آن زمان سیمین هنوز موفق به این دیدار نگشته بود.


با پیروزی انقلاب اسلامی، سیمین دانشور از معدود نویسندگان و روشنفکرانی بود که علی‌رغم آنکه سبک زندگی مذهبیِ کاملی نداشت، از انقلاب و امام، حمایت و تمجید کردند.


در بیست و هفتم بهمن‌ماه سال ۵۷، جمعی از اعضای «کانون نویسندگان ایران»، کانونی که با ابتکار جلال آل احمد و برای حمایت از حقوق نویسندگان در سال‌های پیش از انقلاب تأسیس شده بود، تصمیم می‌گیرند که دیداری با امام خمینی (ره) داشته باشند و در آن دیدار، صریح و رک حرف‌های خود را بزنند و خواسته‌های خود را با ایشان در میان گذارند و نسبت به محدودیت‌ها و جزمیت‌های احتمالی هشدار دهند. درخواست به مرحوم حاج سید احمد منتقل و وقت دیدار تعیین می‌شود. قرار می‌گذارند که ساعاتی قبل از دیدار با امام (ره)، در خانه مرحوم جلال حاضر شوند و بحث‌ها و مشورت‌های اولیه را بکنند و سپس عازم دیدار امام (ره) شوند. ابتدای صبح پس از حضور در خانه مرحومه دانشور، سیمین خانم به جمع می‌گوید: «تا من آبگوشتی برای ناهار ظهر و پس از برگشتن از دیدار امام (ره) بار بگذارم، شما حرف‌های‌تان را هماهنگ کنید.» خودش نیز گاه و بیگاه به جمع سرکی می‌کشد و اظهار نظری می‌کند. کارها انجام می‌شود و به سوی محل دیدار حرکت می‌کنند.

افراد شرکت کننده در آن دیدار هر کدام از زاویه و منظری، آن دیدار را روایت کرده‌اند و در خاطرات مرحوم سعیدی سیرجانی و دیگران نیز به آن اشاره شده است. به محض ورود امام (ره) و نشستن در اتاق، سایه معنوی سنگینی بر جمع حاکم می‌شود و نویسندگانی که آمده بودند تا به امام (ره) در مورد مطالبات خود هشدار و انذار بدهند، مبهوت روحیه ملکوتی و دلنشین امام (ره) می‌شوند و از سخن گفتن بازمی‌مانند. ظاهراً قرار بوده سیمین دانشور هم به دلیل توجه خاص امام (ره) به مرحوم جلال، مطالبی را بیان کند. اما با کمال تعجب همه می‌بینند که سیمین خانم نزدیک امام (ره) نشسته و محو حضور ایشان شده و غرق در خود است. به هر حال برخی از نویسندگان در حد احوالپرسی و تشکر از امام (ره) برای اختصاص وقت ملاقات، یکی دو جمله می‌گویند و دیگر حرف خاصی زده نمی‌شود و امام (ره) چند دقیقه‌ای درباره مسئولیت نویسنده در جامعه اسلامی سخن می‌گویند و جلسه تمام می‌شود.

وقتی نویسندگان دیدار کننده به خانه سیمین خانم برمی‌گردند و هر یک در گوشه‌ای از اتاق می‌نشینند، شروع به انتقاد و اعتراض به یکدیگر می‌کنند که دیدید جلسه چه طوری شد و هیچکس عرضه بیان دو کلمه حرف حساب در حضور امام (ره) را نداشت؟! یکی به دیگری می‌گوید: «فلانی تو که همه جا زبانت دراز است، چه شد که به لکنت افتادی و یک جمله صاف و درست نتوانستی بگویی؟» دیگری جواب می‌دهد: «تو خودت چرا صدا در گلویت خفه شده بود و یک کلمه هم از دهانت بیرون نیامد؟» و خلاصه هر کس به دیگری اعتراض می‌کند که چرا مطالبات و خواست‌های نویسندگان از امام (ره) مطرح نشد و دست خالی برگشتیم!

در این گیر و دار، سیمین خانم مشغول آماده کردن ناهار و سفره انداختن شده و حالت شادی و شعف عجیبی در چهره او نمایان بوده است. در میانه آمد و رفت سیمین خانم به آشپزخانه و اتاق و تدارک وسایل سفره، یکی از آقایان با ناراحتی می‌گوید: «خیلی خوشحالی سیمین خانم! رفتیم دیدار و دست خالی و بی نتیجه برگشتیم. آن وقت تو این طور خوشحالی؟ مگر این جلسه چه چیزی داشت که تو از شادی در پوست خود نمی‌گنجی؟»

مرحوم سیمین خانم با خنده رو به جمع و آن فرد می‌گوید: «من چه کنم که میان شما یک مرد وجود نداشت تا حرف‌های‌تان را بزند و خواسته‌هایتان را بگوید؟» به محض گفتن این جواب از زبان سیمین خانم، جمع آقایان نویسنده به جوش می‌آید خصوصاً که سیمین خانم خنده‌هایش تشدید می‌شود و بیش از پیش به آقایان برمی‌خورد! یکی از آقایان برای اینکه جوابی دندان شکن به سیمین خانم بدهد می‌گوید: «تو دیگر حرفی نزن سیمین خانم، رفتی توی جلسه نشستی کنار امام (ره)، من حواسم بود دو دستی گوشه عبای امام را چسبیده بودی و محو و مات او شده بودی، آخر خدای ناکرده تو زن جلالی و امام هم تو را می‌شناسد، لااقل تو دو کلمه حرف می‌زدی؟ این چه رفتاری بود که داشتی؟ چرا این قدر مات و مبهوت شده بودی؟ اصلاً یادت بود برای چی به این ملاقات آمده بودیم؟ می‌شود بفرمائید در آن حالت بهت و شعف داشتی به چی فکر می‌کردی؟»

سیمین خانم ناهار را می‌آورد و می‌گوید: «بفرمائید آبگوشت تا برایتان بگویم به چی فکر می‌کردم. من آن قدر از دیدن امام خوشحال بودم و محو او شده بودم که همه چیز از یادم رفت و در این حالت در دنیای خیالاتی خودم سیر می‌کردم و با خودم می‌گفتم یعنی می‌شود امام به من عنایت کنند؟»




شوق سیمین به خمینی کبیر با زبان دیگر


عمومِ روایات و خاطراتی که از این دیدار به جای مانده نشانگر علاقه زایدالوصف سیمین دانشور به حضرت امام است. شمس آل احمد، برادر کوچک‌تر جلال روایت می‌کند که «در آن زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده بودند و چند کلمه هم با ایشان صحبت می‌کنند. در آن روزها به آنهایی که خدمت امام رفتند حسودیم می‌شود و خانم دانشور هم به من پُز می‌داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!» مهاجرانی هم در مستندی که شبکه انگلیسی بی‌بی‌سی درباره سیمین دانشور تهیه کرده است می‌گوید: «خانم دانشور می‌گفت: «وقتی امام را دیدم، تحت تأثیر او قرار گرفتم. آن قدر که این پیرمرد با شکوه، آرام و لطیف بود، نمی‌توانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.»


سیمین دانشور، کمتر از یک ماه پس از آن دیدار، در یادداشتی که کیهان منتشر کرد، نوشت: «من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق می‌دانم. مردی می‌دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی می‌دانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمه‌شبان امام به تعبدش چنین بوده است که ای ایمان یقین را به من ارزانی دار… و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسؤول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد.»




امام موسی صدر


خواهرزاده‌های جلال آل احمد، ماجرای دیدار امام موسی صدر از منزل او را تأیید می‌کنند «محمدحسین دانایی» خواهرزاده جلال در یک فیلم مستند که مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران آن را ضبط کرده، می‌گوید: «ما در منزل دایی‌ام جلال بودیم که در زدند و سیمین در را به روی مردی باز کرد که آدرس خانه آل احمد را می‌پرسید، سیمین به او گفت شما کی هستی؟ شما باید یکی از امامان یا امام‌زاده‌ها باشید! … مردم عادی که اینقدر زیبا نیستند!» دانایی می‌خندد و ادامه می‌دهد که دایی‌اش (جلال) او را به عنوان فعال سیاسی و روحانی لبنانی معرفی کرده و این شخص همان امام موسی صدر بوده است.


سیمین می‌نویسد: «... موسی صدر خیلی خوش‌تیپ بود. حالا قذافی او را ناپدید کرده یا کشته من نمی دانم. غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشم‌های خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه کفتری‌ها. در را که باز کردم او را در چارچوب در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟ حق نداری این قدر خوشگل باشی. خندید و گفت: جلال هست؟


گفتم: «آره! بیایید تو. آمد داخل. نیما هم بود. نیما که همیشه خانه ما بود. آن شب هم بود.» (نیما در خاطرات خود نوشته سیمین آن قدر محو جمال موسی صدر [امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان] بود که به من چای تعارف نکرد و من چای نخوردم.)


موسی صدر سه چهار روز ماند. نیما خیلی حسودی‌اش شد. عادت داشت چایی را خودم بریزم. چون وسواسی بود و چایی نباید تفاله داشته باشد. سر استکان هم این قدر خالی باشد و خودم هم به او چایی بدهم. اما راست می‌گفت. من محو جمال موسی صدر شده بودم. سه چهار روز ماند و دفعه بعد ما رفتیم قم. رئیس نهضت امل در لبنان بود. سووشون را به عربی ترجمه کرد و آورده بود برای ما. در قم دیگر اندرونی بیرونی بود. اما باز می‌دیدمش. موقع شام و ناهار.»




خانه سیمین و جلال


جلال آل احمد در سال ۱۳۴۸ درگذشت و سیمین دانشور سال ۱۳۹۰ در حالی این دنیا را ترک کرد که شش سال قبل از مرگش، خانه خودساخته‌شان را در فهرست آثار ملی به ثبت رسانده بود. سیمین تا سال ۹۰، دخترخوانده‌اش تا چند ماه بعد از مرگ سیمین و خواهر سیمین نیز تا دو سال بعد از فوت سیمین در این خانه زندگی کردند. خانه‌ای که پر از خاطرات است. این‌جا محل رفت و آمدهای برخی از مشاهیر ادب و سیاست ایرانی بوده است. محله دزاشیب تهران، میزبان خانه‌ای یک طبقه است که با طراحی و نظر جلال آل احمد و مشورت‌های از راه دور همسرش (سیمین دانشور) ساخته شده است. درب ورودی اصلی آن در ضلع شمالی قرار دارد و اتاق خواب، نشیمن و هال، اتاق کار و مطالعه جلال و هم‌چنین آشپزخانه، بخش‌های مختلف دیگری است که در طبقه اول این عمارت وجود دارد.


اتاق کار جلال که در غربی‌ترین بخش این خانه است، دیوارهایی پوشیده از کتابخانه دارد. کتابخانه‌هایی که از نوشته‌ها زن و شوهر صاحب‌خانه پر شده است. به‌راستی چه حسی دارد این‌که تمام کتابخانه‌های خانه را کتاب‌های ترجمه شده یا نوشته خود یا همسرت باشد. چرخ خیاطی سیمین که در بخش کوچکی از این اتاق قرار دارد نشان از علاقه خانم خانه به خیاطی دارد. در و دیوار اتاق از عکس‌های این دو تزئین شده است. نشیمن خانه بزرگترین بخش مسقف این‌جاست. مبل‌ها و فرش و تلفن و حتی طاقچه این اتاق، عکس پدر جلال روی دیوار همه دارند با آدم حرف می‌زنند. اصالت از در و دیوار این‌جا می‌بارد. بازی رنگ‌هایی که در وسایل این‌جا انتخاب شده، خستگی چشم را به‌در می‌کند. سبز و قرمز و چوبی و… در و دیوار اتاق‌ها روح حاکم بر این زندگی را به بیننده انتقال می‌دهد. اما...


پنجره‌های بزرگ اتاق‌ها نگاه‌مان را مهمان طبیعت زیبا و حیاط بزرگ این خانه می‌کند. بعد از اتاق خواب که بعد از مرگ جلال تغییر کاربری داده شده و کاناپه پدر سیمین و مبلمان اداری در آن جای داده شده، به آشپزخانه‌ای وارد می‌شویم که با یک در چوبی به حیاط راه دارد. یخچال و گاز و کابینت‌ها برایم تصور حال سیمین را متصور می‌شود. مثلاً قبل از دیدار با امام که می‌خواست آبگوشتی بار بگذارد که برای ناهار آماده باشد، گوشت را از این یخچال برداشته و غذا را روی این گاز بار گذاشته و برای صرف ناهار از همین ظرف‌ها که داخل کابینت هستند استفاده کرده و… این ظرف‌ها و این اجسام، چه افرادی را دیده‌اند و چه حرف‌هایی را شنیده‌اند و میزبانی در چه مهمانی‌هایی کرده‌اند. مرور این بخش از تاریخ و حضور در این صحنه‌ها، درک رقم خوردن لحظه لحظه رویدادهای وصف شده را راحت‌تر می‌کند.


طبقه بالا با یک پله که پیچ دارد از آشپزخانه به طبقه پایین راه دارد. اتاق کار و خواب سیمین بعد از مرگ جلال. تخت و کمد دیواری و میز و صندلی تحریر و… یک پنجره بزرگ که به بخش شرقی حیاط از سمت بالای آب انبار اشراف دارد. در کنج حیاط زیبای این خانه، کافه کوچکی قرار دارد. کافه‌ای که حداکثر می‌تواند میزبان ده دوازده نفر باشد که چون روز بازدید من در ایام ماه مبارک قرار داشت، تعطیل بود.




بازدیدکنندگانی که با عشق می‌آیند


اینجا در روزهای هفته خیلی شلوغ می‌شود، در حدی که مورد توجه یونیسف قرار گرفت. نکته جالب‌تر آن‌که اغلب بازدید کنندگان از این خانه، جوانان هستند. گروهی اهل شعر و ادبیات و ارادتمند سیمین و جلال، گروهی هم اهل معماری و علاقمند به عمارت‌های قدیمی و مطالعه پیرامون نقشه و معماری بنا. برای یونیسف خصوصاً این نکته جالب بود که چطور از بین «جوانان» این قدر علاقمند به تاریخ و تاریخ‌دانی، مراجعه کننده داریم.


آقایی که مسئول حفاظت «خانه موزه سیمین و جلال» هستند با شور و هیجان جالبی قدم به قدم من در بازدید همراه بودند و برایم از اتفاقات رخ داده در این اتاق‌ها صحبت می‌کند. از این‌که این‌جا از سال ۱۳۸۴ ثبت ملی شده بود و خود خانم دانشور خانه نیما را هم که چند قدم جلوتر از این‌جاست، در همین فهرست ثبت کرده‌اند. این‌که دخترخوانده سیمین تا دو سه سال بعد از مرگ سیمین اینجا بودند و زندگی می‌کردند. تا زمانی که میراث فرهنگی خانه را با کاربری موزه از ایشان خریداری کردند و به شکلی که اکنون هست، در دسترس علاقمندان قرار داده‌اند.


حلقه‌های سیمین و جلال که به گفته دخترخوانده‌شان تا آخرین لحظه زندگی، از او جدا نشده بود، در کنار سند ازدواج و وصیت‌نامه سیمین و چند نامه، از نامه‌های سیمین و جلال (مربوط به زمانی که سیمین در آمریکا تحصیل می‌کرد و جلال در ایران مشغول ساخت این خانه بود) نیز جز وسایلی است که در موردشان برایم توضیح دادند.


و...


بی‌شک سیمین دانشور از نظر اعتقادات مذهبی و مخصوصاً در موضوع حجاب، با امام خمینی و امام موسی صدر و… هم نظر نبوده است. اما عمق ارادت به ایشان و همین‌طور مطالب مفقود شده در کتاب «کوه سرگردانی» که هیچ‌گاه منتشر نشده است، حکایت از ایمانی از سیمین دارد که با گذر زمان، در او به تکامل رسیده است. این تکامل در کنار ارادت روزافزون سیمین به مشاهیری هم‌چون امام خمینی (ره) چه تعبیری می‌تواند داشته باشد؟

منبع مهر



اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار