تلگرافِ توهین رضاشاه به آیت‌الله حائری در ماجرای کشف حجاب/ مرجعی که بخاطر اعمال رضاخان دِق کرد

9 بهمن‌ماه سالروز ارتحال شیخ عبدالکریم حائری موسسه حوزه علمیه قم است که دوران زعامت وی بر حوزه مصادف با روی کارآمدن رضاشاه بود و سخت‌گیری‌ها پهلوی بر وی و حوزه موجب شد تا روزگار سختی سپری کند.

 به گزارش ذاکرنیوز، 9 بهمن ماه سال 1315 آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم رحلت کرد. وی که استاد امام خمینی بود، با حضور در شهر قم به برنامه‌ریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه می‌اندیشید و  تحول در روش‌های آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتی آموزش زبان‌های خارجی، و به طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌های او بود که به دلیل تحول این حوزه و مرکزیت قرار گرفتن آن در عالم تشیع، به او آیت‌الله مؤسس می‌گویند. 

دوران زعامت آیت‌الله حائری در حوزه قم مصادف با روس کار آمدن رضاشاه در سلطنت شد. اعتراض آیت‌الله موسس به مسئله کشف حجاب  و سایر اقدامات ضد دینی  پهلوی اول، موجب شد تا مناسباتش با رضا شاه تیره شود. 

متن زیر گفت‌وگوی آیت‌الله مرعشی نجفی از شاگردان شیخ عبدالکریم،  چهار سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی با نشریه پیام انقلاب، است که به بررسی زندگی و زمانه شیخ عبدالکریم حائری یزدی پرداخته و از سوی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده است و در ادامه می‌خوانید: 

سوال: بسم الله الرحمن الرحیم، حضرت آیت‌الله لطفاً اول راجع به محل تولد حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و چگونگی تحصیلات ایشان اطلاعات خود را بیان بفرمایید:

جواب: بسم‌الله الرحمن الرحیم - سوالتان از خصوصیات و حالات شخص بزرگی است که در جهات اخلاقی و حسن مکارمی که در ایشان جمع بود در قرون اخیر کم نظیر بود.

از مولد ایشان سوال فرمودید. ایشان در قریة مهرجرد، که از قراء و شهر دارالعباد یزد می‌باشد، از یک خانواده روستایی ضعیف آنجا متولد شدند. پدرشان ملا جعفر بوده در آن روستا، شخصی دارای حرفه کشاورزی بوده. و ایشان از کسانی‌اند که به نبوغ خودش به مراتبی رسیده. فرض بفرمایید به واسطه اتکا به نیاکان و گذشتگان و اسلاف خودش، در آنجا متولد شده و تا یک قدری بزرگ شده و به شهر یزد آمده است. در مدرسه مصلا یا غیر آن از مدارس آن شهر به تحصیل علوم دینیه اشتغال پیدا کرده و به مقدار وافی در شهر یزد از علمای آن بلده شریفه تحصیل علم کرده و بعد مهاجرت به شهرهای مشرفه عراق کرده است. مدتی ایشان در کربلا بودند و از آنجا به شهر سامراء مزار و مدفن دو امام از ائمه ما حضرت امام علی النقی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع)، منتقل شدند. در آنجا در زمان ریاست مرحوم «آیت‌الله حاج میرزا محمد حسن شیرازی» که شخص بزرگی در اسلام بود، در ریاست او مقیم در سامرا شدند و در آنجا سطوح عالیه را از قبیل

متاجر مرحوم شیخ انصاری و «رسائل» را خدمت مرحوم «آیت‌الله شهید آقای حاج شیخ فضل‌الله نوری» تحصیل کردند و بعد شروع کردند به رفتن بحث خارج، در بحث خارج مرحوم علامه روزگار «حاج آقا سید محمدفشار کی طباطبائی، که از بزرگان علمای عصر اخیر بود، ولی بسیار منزوی و گمنام بود که اکثر اکابر این دوره اخیر استناد علمی‌شان به آن شخص شخیص می باشد، خدمت ایشان تحصیل می کردند تا مرحوم میرزای شیرازی از دنیا رحلت کردند.

مرحوم آقای حاج شیخ، به نجف اشرف که و دار العلم، و «قبة الاسلام، و واتیکان»، شیعه در آن عصر بود منتقل شد. در نجف به تحصیل اشتغال داشتند. آقای فشارکی استادشان هم منتقل به نجف شدند. مرحوم آقای حاج شیخ به درس آقای «فشارکی» و درس مرحوم «آخوند ملا محمد کاظم خراسانی(صاحب کفایة الاصول) حاضر می‌شدند و همچنین به درس مرحوم آقای «حاج میرزا فتح‌الله شیخ الشریعه اصفهانی» حاضر می‌شدند و همچنین به فقه مرحوم «آقا سید محمد کاظم یزدی» حاضر می‌شدند تا در نجف انقلاب مشروطه و استبداد پیش آمد. دوئیتی افتاد بین مردم، خاصه بین روحانیت، عده‌ای طرفدار مشروطه، عده‌ای طرفدار استبداد. مرحوم آقای حاج شیخ که دیدند وضع ناجور است با رفیق صمیمی خودشان و هم مباحثه و شریک‌الدرس خودشان آقای حاج شیخ محمدرضا، که ایشان هم مانند آقای حاج شیخ از شاگردان آقای فشارکی بودند و هر دوشان هم استاد حقیر بودند و من خدمت هر دو بزرگوار استفاده کرده‌ام، با رفیق خودشان «محمد رضای نجفی اصفهانی»، معروف به «آقارضای مسجد شاهی»، که از خانواده محترم مسجد شاهی۔ های اصفهان می‌باشند. ایشان و آقای حاج شیخ، هر دو نجف را ترک کرده منتقل به کربلای معلی شدند برای اینکه از این سر و صدا دور باشند.

مشغول تحصیلات و مباحثات خودشان بودند تا سر و صداها خوابید و خاموش شد. عرض کنم ایشان در کربلا بودند تا مرحوم آقای «حاج آقا مصطفی» آقازاده مرحوم حاج آقا محسن اراکی، که در اراک رئیس العلما بود، آقازاده ایشان و اخوی او آقای «حاج اسماعیل اراکی»، با اصرار تمام آقای حاج شیخ را برداشتند و به اراک که «سلطان آباد» می‌گفتند، آوردند.

در اراک تحصیلاتی داشتند خدمت ایشان بودند در اراک و عده‌ای از طلاب هم در اراک در اطرافشان استفاده می‌کردند تا در سنه چهل (1340 هجری قمری) عده‌ای از تهران آمدند در ایام نوروز و آقای حاج شیخ را هم برای زیارت بی بی حضرت معصومه (ع) از اراک به قم آوردند.

این جماعت دور آقای حاج شیخ جمع شدند و اصرار کردند که در قم شما بمانید. سردسته این جماعت مرحوم حاج محمد ابراهیم معروف به «سکو» رئیس التجار خیلی محترم الان هم کاروانسرای سر کویی در تهران به اسم ایشان است.

او متقبل شد شهریه طلاب را و گفت از خودم و دیگران جمع می‌کنم شما اینجا یک حوزه‌ای تشکیل بدهید. بعد هم «حاج شیخ محمد سلطان»، واعظ معروف هم در همین صحن بزرگ، صحن اتابکی، منبر رفت و اهالی قم را تشویق کرد که ایشان را نگه دارید. مرحوم آقای حاج شیخ را اینجا نگه داشتند. ماده تاریخ ورود ایشان «حاج شیخ عبدالکریم یزدی» به قم (1340 ه. ق) می‌باشد.

سوال: در زمان سلطنت رضاخان بوده است؟

جواب: نخیر، هنوز رضاخان سلطان نشده بود. احمدشاه بود. بعد عرض کنم، اینجا ایشان ماندند حوزه را تاسیس کردند. کم کم طلابی جمع شدند تا ششصد، هفتصد نفر اینجا جمع شدند و ایشان در آنجا تدریس می‌کرد. دو درس می‌گفتند درس فقه و درس اصول. بعد از اطراف ایران از شهرستان‌ها کم کم طلاب آمدند تا حوزه به عظمت رسید.

این وجه راه توقف ایشان در قم شد؛ و بعد در قم که بودند احمدشاه از سلطنت افتاد و سلسله قاجاریه منقرض شد. پهلوی اول (رضاخان) روی کار آمد. در زمان او انقلاباتی شد مثل پیچیدن به حجاب زن‌ها، برداشتن عمامه از سر معممین، خیلی کارهای ناگفتنی و ناهنجار و مصیباتی که گریه کردنی است و چیزهایی که ما به رای‌العین، ظلم‌هایی که ما در آن وقت دیدیم.

این پیرمرد همانطور خلاصه مسلول شد. از شدت غصه تو خانه، حاج شیخ اصلاً دق کرد و مرد. (رضاخان) ملاحظه نکرد این پیرمرد را که بگذارد این چهار روزه میهمان است برود و بعد این گنده کاری‌ها را بکند.

در این انقلابات که چند سال طول کشید خیلی صدمه وارد شد تا در سنه 1355 یا 1354 قمری ایشان رحلت کردند. ماده تاریخ رحلتش هم این ماده عربی است: (على الکریم حل ضیفا عبده) این تاریخ را مرحوم آقای صدر گفته که از علما و اجلای قم بوده‌اند.

آثار قلمی ایشان، آثار علمی ایشان یکی‌اش کتاب «صلوة» است. صلوة فقه در احکام صلوة، اقسام صلوة چاپ شده است. کتاب دیگر کتاب «در الفوائد، در اصول فقه است در زمینه اصول فقه در دو جزء که آنهم چاپ شده است. حاشیه و تعلیقه‌ای بر مکاسب مرحوم شیخ مرتضی انصاری» دارند که چاپ نشده است. نزد کسی است که نداد چاپ بشود و الا حالا این کتاب منتشر می شد. بعضی از رساله‌ها در خلل صلوة، در رضاع، در نکاح، در این زمینه‌ها ایشان تالیفاتی دارد و تلامیذ مبرزی و شاگردان زیادی از محضر ایشان استفاده کرده‌اند از قبیل: «مرحوم آخوند ملا علی همدانی»، مرحوم آقامیرزا محمد همدانی» که اینها هر دو از مدرسین حوزه علمیه قم بوده‌اند. همین آقای «خمینی» خودمان رئیس و رهبر انقلاب و جمهوری اسلامی ایران، مرحوم «آقامیرزا علی روحانی کرمانی»، مرحوم «آقامیرزا باقر زند کرمانی»، مرحوم «حاج شیخ ابوالفضل زاهدی»، مرحوم «حاج شیخ ابوالفضل خراسانی» در مسجد آذربایجانی‌های تهران نماز می‌خواندند. عده زیادی از محضر شریف ایشان استفاده کردند و به مقاماتی رسیده‌اند.

ایشان از حیث اخلاق، قطع نظر از جهات علمی و جهت زعامت از حیث اخلاق هم می‌شود گفت که یک بودند.

اخلاق کریمه‌شان، به قدری خوش محضر و خوش برخورد بودند. مجلس ایشان دائماً مشتمل بود یا بر مطالب علمی یا مطالب کتابی مؤدب، به طوری که انسان سیر نمی‌شد از محضر ایشان. صحبت که می‌کرد و از نیت پاکش هم خلوت و جلوت برای او فرقی نمی‌کرد. هرکس می‌خواست باشد اگر مزاحی داشت در حضور همه می‌گفت. اینکه مثلاً رعایت کنم این حرف‌ها در او نبود و به قدری این مرد علاقه‌مند به ائمه اطهار بود که گفتنی نیست جنبه ولایتش.

روزهای عاشورا دسته طلاب حرکت می‌کرد از مدرسه رضویه، سادات جلو و شیوخ غیر سادات عقب. این پیرمرد جلوی سادات بود پای برهنه، گل مالیده بود به ریش و صورتش، اینجور جلو دسته بود. هر کس نگاه می‌کرد گریه‌اش می افتاد.

هیئت ایشان در روز عاشورا خودش مبکی( گریه آور) بود. عجیب بود ایشان در راه سید‌الشهداء و درباره سادات من ندیدم کسی به غیر از مرحوم حاج شیخ «ابوالقاسم قمی» اینقدر احترام از سادات داشتند.

می‌گفتند: «شما شاهزادگان مائید.» خیلی احترام نسبت به سادات داشتند و مردی بود «آقا» در حال ریاست، در حال قناعت یک زندگی قانعانه طلبگی، آبگوشت پرآبی، با این جمعیت کثیر خانواده‌اش. یا غذایش برنج بود یک برنج مختصری با قاتقى.

وضع زندگیش بسیار متعارف و از متعارف هم پایین تر. اندوخته‌ای هم این مرد با این ریاستی که داشت برای خودش نگذارد. هیچ نداشت خدا را شاهد می‌گیرم.

نه یک وجب خاکی، نه پول و اندوخته‌ای داشتند از دنیا که رفتند. شاید یک مقدار قرض هم داشتند که از دنیا رفت. خلاصه، لسان حقیر الکن است که از مدایح و مناقب این شخص چه عرض کنم و از اخلاق کریمه‌شان چه عرض کنم. واقعا قابل ریاست بود و آن شداید و کوران‌هایی که در دوره آن پهلوی (قلدر اول) پیش آمد همه را با حسن خلق و کفایت نگهداری کرد.

حوزه و اهل علم را نگهداری کرد والا آنها خیال داشتند ریشه اهل علم را بکنند. ابرقدرتها در نظر داشتند که اصلا حوزه علمیه قم بایستی برداشته شود. این مرد به حسن خلق و کفایت و به خوش برخوردی متصف بود.

من نظرم هست یک روز رفته بودم منزل ایشان، هاشم خانی بود، هاشم خان عربشاهی قصاب آن رضا قلدر بود. هر کسی را می‌خواست بکشد این در اطاق خودش یک صندلی فولادی بود روی آن از زیر برق را وصل می‌کرد همانجا آن آدم را می‌کشت.

مردی بود قصاب رضا قلدر. این قصاب آمد پیش مرحوم حاج شیخ عبد الکریم، بنده هم نشسته بودم. شروع کرد راجع به نظام اجباری که شاه می‌خواهد یک نظام اجباری را در ایران برقرار کند. نظام وظیفه را که آن موقع می‌گفتیم نظام اجباری، اینها را گفت و گفت تا ببیند حاج شیخ مذاقش حیست؟ حاج شیخ برگشت و گفت اگر راست میگی مملکت نظامی می‌خواهد حتی من را هم بگیرند، مرتضی من را هم بگیرند یعنی پسرم را و با این اخلاق، شرمنده کرد او را.

عجیب بود ایشان در اخلاق، در مکارم طبع شعر هم داشتند ولی صرف عمق در شعر نمی‌کردند. گاهی به مناسبت دو سه بیتی که من حالا نظرم نیست، خوانده‌ام یک وقت من از خودشان شنیده‌ام. طبعکی داشتند طبع شعری و به شعر عر بی خیلی انس داشتند لذا در عزاداری اصرار داشتند که از اشعار مصیبت عر بی زیاد خوانده بشود و مقید هم بودند منبری، صحیح خوان باشد، روایات معتبره را بخواند، از کتب معتبره شیعه نقل قول بکند. اینها حالات این مرد بود و از برکت نفس قدسی ایشان، نوع اینها را که در حوزه پای منبر او بودند اکثر اینها به یک مقامی رسیدند. نفس مؤثر عجیبی داشت، با برکت بود. غالب علمای شهرستان‌های قم که در این اواخر بودند، پیر مردها نوعاً شاگرد ایشان بودند.

سوال: اینکه اشاره فرمودید در زمان رضاخان کشف حجاب و وقایع دیگر صورت گرفت، عکس العمل ایشان در برابر این وقایع چه بود؟

جواب: عرض کنم، ایشان بعد از اصرار زیادی که ما جمع شدیم، گردنشان گذاشتیم. تلگرافی به این نره غول بزنند و ایشان حاضر نمی‌شد و می‌گفت من می‌شناسم، می‌ترسم کار را شدیدتر کند. پیرمرد را اجبار کردند تلگرافی زد در جواب، یک بی احترامی و بی اعتنایی کرد (رضاخان) و آن وقت، شیخ ما را خواست و گفت همین را می‌خواستید که آبروی ما را ببرید.

سوال: ایشان با مرحوم شهید محمدتقی بافقی چه رابطه‌ای داشتند؟

جواب: مرحوم شیخ محمدتقی بافقی مقسم ایشان بودند، مقسم طلاب، حاج شیخ محمد تقی مذاقش داد و فریاد و نهی از منکر بود. لذا آن شب هم که خانواده پهلوی آمده بودند، شب نوروز بود.

توی رواق مطهر این بی بی (حضرت معصومه) وقتی وارد می‌شوید از ایوان آیینه، یک بالاخانه‌هایی است توی این رواق آیینه کاری آنجا نشسته بودند. بعضی‌هاشان گفتند چادرش را از سرش انداخته بود، سر برهنه بوده. حاج شیخ محمدتقی خبردار شد. بالاسر داشت موعظه می‌کرد. از اینجا آمد و داد و فریاد، که حاکم قم هم از این نخاله‌ها بود، فوراً تلگراف شدیدی فرستاد به دربار که خاندان سلطنتی در خطر افتاده که آن خبیث (رضا خان) باشد، با توپ و قورخانه، به خیالش چه خبره آمد قم و پای این ایوان مبارک ایستاده بود سرهنگ‌ها با چکمه وارد حرم دختر پیغمبر شدند.

حاج شیخ محمدتقی هم در بالاسر ایستاده بود و صحبت می‌کرد. من هم شب ماه رمضان بود، دعای افتتاح می‌خواندم. در یک گوشه‌ای به حال خودم بودم یک وقت دیدم صدای های و هو و چکمه بلند شد ریختند و زدن به طلاب و حاج شیخ محمدتقی را کشیدند.

اصلا پاهاش را گرفته بودند گاهی می‌کشیدند تا رساندند به پای ایوان. پهلوی خودش هم پای ایوان بود. پایین آوردند از ایوان، اینقدر با آن لگد نجس به این پیرمرد عالم ربانی که واقعاً زاهد زمانه بود، اینقدر زد و آن وقت مرحوم حاج شیخ محمدتقی را کشیدند ببرند تهران.

در صحن یک آجیل فروشی بود که حالا هم هست. نخودچی کشمش و سوهان، دکانی دارد. حاج شیخ محمدتقی بس که مقید بود مبادا گرسنه بماند و از نهار و شام نظمیه، ارکان حرب، دولتی‌ها چیزی بخورد. پولی انداخت به آن دکان و یک مشت نخودچی کشمش گرفت. همانطور پیمان نشده ریخت تو جیبش که دو سه روز با این اعاشه کرد و غذای اینها را در نظمیه نخورد تا بعد مرحوم حاج سید طالقانی خبردار شد به وسیله قائم مقام رشتی که مقرب بود پیش پهلوی، اجازه گرفت که شام و نهاری برای حاج شیخ محمد تقی از خانه حاج سید ابوالحسن می‌رفت.

بعد هم مدتی حاج عباسقلی آقای بازرگان که رئیس التجار بود در تهران، او اجازه گرفت که شام و نهار ایشان را می‌فرستاد. آنجا بود تا سکته ناقص کرد.

حاج شیخ محمدتقی از بدن به پایین فلج شد. فقط زبانش گویا بود. من رفتم عیادتش آوردند قم. گفتم چطوری؟ گفت: «من نمی‌میرم خاطر جمع باش، مولایم حضرت صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه را دیده‌ام. هستم تا وقتی این رضا قلدر برود.» و همین‌جور هم شد.

این همانطور فلج ماند که رضاخان از بین رفت. باز من رفتم عیادتش، گفت: «دیدی سیدجان محمدتقی خادم این در خانه است در خواب به من گفته‌اند تو می‌مانی تا رضا از بین برود. خدا انتقام تو را خواهد کشید.»

رژیم پهلوی , حوزه علمیه , رژیم پهلوی , حوزه علمیه ,

سوال: حاج شیخ محمدتقی شهید شد؟

جواب: شهادتش اینجوری خلاصه شد، علیلش کردند و سکته کرد و مرد.

سوال: سوال دیگری که مطرح است این است که ظاهراً حوزه علمیه قم قبل از مرحوم آقای شیخ بوده ولی چرا به ایشان موسس حوزه می‌گویند؟

جواب: بله، حوزه از زمان مرحوم میرزای قمی، از زمان فتحعلی شاه، در قم حوزه بود، در همین مدرسه فیضیه که اولش اسمش فاطمیه بوده و اولش هم از در صحن تا لب حوض بوده. مدرسه کوچکی بوده است. فتحعلی شاه این را بزرگ کرد و اسمش را گذاشت فیضیه، به امر مرحوم میرزا. میرزا حوزه‌ای داشت و تدریس می‌کرد. بعد از میرزا قدری متفرق شدند ولی باز حوزه مختصری بود تا حاجی آمد و سر و صورتی پیدا کرد.

سوال: چرا ایشان را مؤسس می‌گویند؟

جواب: به این مناسبت مؤسس می‌گویند و الا در واقع مرتب کردن حوزه از ایشان است. حوزه بوده و ایشان مرتب کرده است.

سوال: از معاصرین ایشان الان چه کسی حیات دارد؟

جواب: از معاصرین ایشان کسی را سراغ ندارم.

سوال: از شاگردان ایشان که حیات دارند چه کسانی را سراغ دارید؟

جواب: خیلی، آقای خمینی، حقیر، آقای حاج شیخ محمدعلی اراکی.

سوال: از زهد و خصوصیات اخلاقی و خاطره‌هایی که از ایشان سراغ دارید و قابل ذکر است، بفرمایید؟

جواب: این مرد با این ریاستش از دنیا رفت. نه اندوخته مالی داشت نه ملک املاکی هیچ چیز، بچه هایش را به خدا سپرد و رفت و روز مردنش هم عجیب است.

واقعا تاسف آور است نگذاشتند برای ایشان مجلس فاتحه‌ای گرفته بشود. در زمان رضاخان، یک ساعت در مسجد امام فاتحه گرفته شد فوراً پاسبان‌ها ریختند و مجلس را جمع کردند. همه همینطور گریان و نالان.

مقبره اش را هم بستند. آن وقت یک در پنجره‌ای داشت آن مقبره را بستند که یک نفر نرود سر قبرش که اجتماعی نشود. مرحوم حاج شیخ خیلی مظلومانه از دنیا رفت.

سوال: شما اگر باز مطلبی دارید بفرمایید چون که مطالب آنقدر زیاد است که امکان ندارد همه‌اش را مطرح کرد.

جواب: بله اینقدر به شما عرض کنم، شما دانه دانه می‌پرسید چه می‌پرسید؟ والله بالله من هشتاد چند سال عمرم است. دیگر آفتاب لب دیواریم و رفتنی هستیم. دعا کنید سر به زیر خدمت اجداد طاهرینمان ببریم. خدا شاهد است من اهل مطالعه‌ام، روحانیتی در دنیا در هیچ یک از ادیان به پاکی روحانی شیعه نخواهید یافت.

اینها زعامت‌ها داشته‌اند، ریاست‌ها داشتند، میلیاردها وجوه به دست ایشان می‌رسید. آنچه من سراغ دارم همه این‌ها که از دنیا رفتند، خدا شاهد است با یک مشت قرض و عایله مند که دیگران بعد از اینها ادای دین آنها کردند.

مثلا آقای کاشانی خودمان، همین نزدیکی‌ها آقای کاشانی می‌دانید چه ریاستی داشتند، چه ریاست‌ها، تمام ایران دست او بود.

خدا گواه است که این سید بزرگوار وقتی فوت شد بیست نفر عایله، هشتاد هزار تومان قرض داشت که چهل هزار تومنش را هم از باب وجوهات تهران بنده قبول کردم. بیست تومنش را آقای حکیم قبول کردند، بیست تومنش هم آقای حاج سید عبدالهادی شیرازی.

این مرد محترم روحانیت شیعه اینطور بوده ولی از آن سر ببینید پاپ نصارا چه ثروت‌ها در بانک‌ها، چه کشتی‌ها، یا فرض کنید، خاخام یهود وقتی از دنیا می‌رود ببینید چه ثروت‌ها در بانک‌های امریکا، بانک‌های بین‌المللی دنیا یا فرض کنید روحانیت بودایی‌ها، روحانی سیک‌ها، روحانی هندوها، روحانی بانیان‌ها، تمام این‌ها در دنیا بهترین دلیلند. مقارنت حساب کنید همیشه بخواهید خوبی و بدی را بفهمید.

پیام انقلاب: حضرت آیت‌الله پیامی هم برای برادران پاسدار بدهید؟

جواب: از برادران پاسدار متوقع هستیم انشاءالله با نیت خالص رفتار کنند و انشاءالله امیدواریم به قدر امکان با ملایمت با حسن سلوک کاری بشود که مردم ناراضی نشوند.

استدعا دارم حقیر، که ممکن است آدم ماموریتش را انجام بدهد و نارضایتی هم درست نشود. خیلی مطالب را رعایت کنند. الان تمام دنیا با چشم مسلح به ما نگاه می‌کنند. ببینید مردم در باره ما چه قضاوت می‌کنند. این نکته، نکته مهمی است. بله، رعایت کنند این‌ها را، ما هم دعاگویشان هستیم، پیرمردیم در گوشه‌ای افتاده‌ایم.


اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار