به گزارش ذاکرنیوز، پاتریک کُبِرن، در تحلیلی برای ایندیپندنت نوشته است: در هفته جاری دیدیم که آن «فردا» به آیندهای دورتر موکول شد؛ کودتا، آخرین دموکراسی باقیمانده از خیزش عربی سال ۲۰۱۱ را کنار زد. این رویداد در تونس صورت گرفت، همان جایی که ۱۰ سال پیش انقلاب عربی با سبزیفروشی که خودش را آتش زد تا به مرگ حکومتی فاسد و دیکتاتور اعتراض کند، آغاز شده بود.
در روز ۲۵ ژوئیه، قیس سعید، رئیسجمهوری عوامگرا و ترامپگون تونس، نخستوزیر را اخراج کرد، مجلس را معلق کرد و خودش را دادستان کل کشور اعلام کرد. آقای سعید هم مانند دونالد ترامپ از زمان انتخابش در سال ۲۰۱۹ تاکنون نمایندگان مجلس، رسانههای منتقد و نهادهای دولت را مقصر شرایط خطیر کشور دانسته. نظرسنجیها نشان میدهد که بسیاری از مردم تونس همرای او هستند.
این قبضه کردن قدرت را «کودتا از راه قانون اساسی» نامیدهاند چرا که آقای سعید، که حرفهاش تدریس حقوق در دانشگاه است، از پیش رئیسجمهوری بود. اما اکنون شاهد قدمهایی قاطعانه به سوی حکومت خودکامهایم. این راه دیکتاتوری تاکنون در بسیاری کشورها پیموده شده و کودتای تونس تنها قسمت نهایی قصه تلخ بهار عرب است. تقریبا تمام دولتهای خاورمیانه و آفریقای شمالی اکنون به قرونِ تاریک سیاسی که همین چند وقت پیش امید میرفت از آن بیرون بیایند بازگشتهاند (بسیاری از این دولتها اصلا هیچوقت از این قعر بیرون نیامدند).
بهار عربی در نخستین مراحل خود بسیار جدی بود گرچه پوشش رسانههای غربی در تخمین میزان موفقیت آن زیادی خوشبین بودند. خیزشهای خودجوش از تونس تا مصر، بحرین، یمن، لیبی و سوریه پخش شدند. مردم به خیابانها ریختند و شعار دادند: «نان! آزادی! عدالت اجتماعی! مردم خواهان سقوط نظام هستند!»
حکومتها نیز سقوط کردند یا به آستانه سقوط رسیدند. صفحات تلویزیون در سراسر جهان پر بود از معترضانی که در میدان تحریر قاهره به جنگ نیروهای پلیس میرفتند و شبهنظامیان لیبیایی که در راه بنغازی سربازان معمر قذافی را پس میزدند. این صحنهها انگار از «بینوایان» آمده بودند: مردم انقلابی در مبارزه علیه نیروهای سرکوب.
این تصویر از بسیاری لحاظ واقعی بود اما امکان پیروزی همیشه کمتر از آنچه به نظر میآمد، بود. معترضان در ابتدا مزیت غافلگیری را داشتند چون حکومتهای خشک و کهنی که میخواستند سرنگونشان کنند هرگز با اعتراضات تودهای در چنین سطحی روبهرو نشده بودند. نهادهای در قدرت به اندازهای دست به خشونت میزدند که مردم عصبانی شوند اما نه آنقدر که مرعوب شوند. خوشخیالها فکر میکردند رسانههای اجتماعی تبلیغات رسمی را پس زدهاند و به حاشیه راندهاند.
بزرگترین پیروزی بهار عرب در مصر با جمعیت ۹۰ میلیونیاش حاصل شد که رئیسجمهوری آن حسنی مبارک پس از ۲۹ سال حضور در قدرت کنار زده شد. انقلابیون که در بهت دستاورد خود بودند متوجه محدودیتهای آن نشدند. هرگز نهادهای دولتی را در اختیار نگرفتند به خصوص ارتش مصر که در ژوئیه ۲۰۱۳ دست به کودتای نظامی با حمایت مردمی زد و حکومتی حتی سرکوبگرتر از مبارک سر کار آورد.
کشورهایی که در سال ۲۰۱۱ لحظهای رویای آیندهای روشنتر داشتند یک به یک شاهد نابودی رویاهای خود شدند. در بحرین، پادشاهی سنی، تظاهراتِ اکثریت شیعه کشور را به شدت سرکوب کرد، پزشکانی که زخمیها را درمان میکردند شکنجه کرد و بی هیچ شواهد و مدارکی مدعی شد که ایران، اعتراضات را سازمان داده است.
نتیجه بهار عربی از این رو به کلی فاجعهبار بود که در هر شش کشوری که صورت گرفته بود اوضاع از پیش بدتر شد. در سه کشور (لیبی، سوریه و یمن) جنگهای داخلی، که همهشان از جانب قدرتهای خارجی تغذیه میشدند، هنوز در جریانند و خبری از پایان آنها نیست. دولتهای مصر و بحرین، که در عمل نایبی از عربستان سعودی است، هرگونه نشانه نارضایتی را بیرحمانه در هم میکوبند. چنانکه انتظار میرفت هم مصر و هم عربستان سعودی از کودتای رئیسجمهور در تونس استقبال کردهاند.
من آن زمان و در سالهای پسین از تمام این خیزشها گزارش کردم و در موردشان نوشتم. هرگز خوشبین نبودم که همه چیز خوب تمام میشود اما ۱۰ سال پیش که در پی سقوط مبارک در قاهره بودم یا آن موقع که باید تصمیم میگرفتم انقلاب در بنغازی را پوشش دهم یا انقلاب در بحرین را، غیرممکن بود که درگیر جو موجود نشوم و به فکر طلوع روزی جدید نباشم.
همان موقع هم حدس میزدم که حکومتهای قدیمی بی سر و صدا کنار نمیروند. درگیریهای کوچکی که با دیوانسالاری مصر داشتم قانعم کرده بود که آنها هنوز منتظر برنده روشن در تقلای قدرتند. در لیبی، در پی کشته شدن قذافی، اینکه یکی از نخستین پیشنهادهای دولت انتقالی پایان ممنوعیت چندهمسری بود، موضوعی گویا بود.
از آن موقع مدام از خودم میپرسم که آیا مردم میلیونی که در بهار عرب به میدان آمدند میتوانستند پیروز شوند یا توازن قوا همیشه زیادی به ضررشان بود؟ اگر قرار است موج انقلابی دومی در کار باشد که موفقتر از اولی است پاسخ به این سوال حیاتی است.
بیرون خاورمیانه، چشمانداز موجود در مورد نیروهایی که ۱۰ سال پیش در میان بودند همیشه خیالی خام بود: نیروهای «شر» علیه نیروهای نیک و حقیقی. بهار عرب از تقریبا همان ابتدا مخلوط غریبی از انقلاب و ضد انقلاب بود. برای نمونه در لیبی و سوریه خیزشهای واقعا مردمی صورت گرفتند اما واهی است تصور کنیم که عربستان سعودی، امارات و قطر، پادشاهیهای مطلقه سنی در منطقه خلیج فارس، آن همه پول به احزاب و شبهنظامیان مورد پشتیبانی خود میدادند تا سکولاریسم، دموکراسی و آزادی بیان پخش کنند.
جنبشهای ضدحکومتی در تعاملات خود با غرب منطقا تعلقات مذهبی و قومی خود را کمرنگ میکردند و واژهپردازی لیبرال دموکراسی را اتخاذ میکردند. اغلب حرفهایشان بی هیچ نگاه نقادانهای باور میشد. مخالفان عراق در زمان صدام حسین و پیش از اشغال تحت رهبری آمریکا در سال ۲۰۰۳ تمام نفرتهای فرقهایـمذهبی را تقصیر او میدانستند. مخالفان بشار اسد نیز پس از سال ۲۰۱۱ چنین میکردند. اما در هر دو کشور خط مقدم جنگ اغلب آینهای است از تعلقات مذهبی و قومی جوامع محلی.
سیاستمداران غربی که مداخلهجویی نظامی در افغانستان و عراق را رهبری کردند نیز وانمود کردند که یکی از انگیزههای اصلیشان گسترش دموکراسی پارلمانی و آزادی شخصی است اما تجربه من در گزارش تهیه کردن از این مداخلهجوییها این بود که فرق چندانی با حرکات امپراتوریهای قرن نوزدهمی نداشتند و نتیجهشان تشدید شکافها و گسترش آشوب بود.
خیزش اول در تونس به شدت توجه جهانیان را جلب کرد اما کودتای رئیسجمهور در همین کشور در یکشنبه گذشته اصلا در دستور کار اخبار قرار نگرفت. حتی از خودمحورترین نقطه نظر ملی هم که نگاه کنیم این رویکرد اشتباهی است چرا که اکنون گستره بزرگی از رنج بشری ۵ هزار کیلومتر از کابل تا تونس و ۳ هزار کیلومتر از دمشق تا موگادیشو برقرار است.
این قلمروی عظیم محرومیت، دیکتاتوری و خشونت شاید به تولد دوباره داعش یا ظهور سازمانهای جدیدی از نوع القاعده منجر شود. بیشک از جمله نتایج آن افزایش بزرگ حرکت پناهندگان به سوی اروپا است چرا که در کشورهای خود آیندهای را متصور نیستند.
انتهای پیام