بایدن نمی‌تواند آمریکا را از باتلاق «جنگ‌های ابدی» بیرون بکشد

"بسیاری شک دارند که ایالات متحده واقعا درس خود را آموخته باشد و فکر می‌کنند جو بایدن بهانه جدیدی برای حفظ حضور نظامی در افغانستان پیدا خواهد کرد."

به گزارش ذاکرنیوز، والدن بلو، در تحلیلی برای میدل ایست نیوز نوشته است: سپتامبر آینده آخرین هواپیمای باری «سی-130» و بالگردهای باری «چینوک» از پایگاه نیروی هوایی بگرام در افغانستان که هم مرکز شکنجه سیا بوده و هم مرکز عملیاتی علیه جهادگرایان افراطی، پرواز خواهند کرد و پایگاه یک شکست نظامی را ترک خواهند گفت. خروج آنها همچنین نشان دهنده پایان ناگوار استراتژی درگیری مستقیم نظامی برای تغییر شکل خاورمیانه به جای تغییر در توازن استراتژیک جهانی است. جنگ 20 ساله آمریکا در خاورمیانه نه تنها به قدرت امپریالیستی ایالات متحده آسیب رساند، بلکه به قطبی سازی در منطقه انجامید به گونه که اکنون روند سیاسی آمریکا وحشیانه قلمداد می‌شود و چین به عنوان مرکز جدید انباشت سرمایه جهانی ظهور یافته است. لیبرالیست‌ها و ترقی خواهان در ایالات متحده امیدوارند پایان دادن به تعهد نظامی در افغانستان، شرایط را برای بازسازی اساسی سیاست خارجی ایالات متحده فراهم کند. اما بسیاری شک دارند که ایالات متحده واقعا درس خود را آموخته باشد و فکر می‌کنند جو بایدن بهانه جدیدی برای حفظ حضور نظامی در افغانستان پیدا خواهد کرد.


در ایالات متحده که به سختی از فاجعه همه گیری کووید-19 جان سالم به در برده، شورش‌های ژانویه را پشت سر گذاشته و تیراندازی‌های عمومی در آن به اتفاقی هفتگی تبدیل شده، احتمالا اسامه بن لادن، جورج دبلیو. بوش، 11 سپتامبر و جنگ علیه تروریسم پاورقی‌هایی از تاریخ به نظر می‌رسند که در برابر مشکلات کنونی کشور اهمیت چندانی ندارند. اما این شخصیت‌ها و وقایع اگرچه اکنون چندان مهم به نظر نمی‌رسند، نقشی تعیین کننده در شکل گیری تحولات زمان حال داشته‌اند.


دیدگاه اسامه، فرصت بوش


اسامه بن لادن مطابق چیزی شبیه به «تئوری کانونی» چه‌گوارا عمل کرد. چه‌گوارا بر این باور بود که درگیری مستقیم با دشمن برای نشان دادن توانایی چریک‌ها در شکست دادن ارتش، به دهقانان و ترغیب آنها به پیوستن به انقلاب ضروری است. بن لادن که در یک صحنه جهانی فعالیت می‌کرد، اتفاقات 11 سپتامبر را به مثابه اقدامی می‌دانست که آسیب پذیری شیطان بزرگ را آشکار می‌کنند و باعث می‌شوند مسلمانان به جهاد او علیه شیطان بپیوندند. اما چنین نشد. بیشتر مسلمانان به جای الهام گرفتن از این اتفاقات، وحشت کردند و فاصله گرفتند.


با این حال اقدام بن لادن به لطفی برای جورج دبلیو. بوش و نومحافظه کارانی که در سال 2001 در واشنگتن به قدرت رسیده بودند، تبدیل شد. از دیدگاه آنها، حمله اسامه فرصتی خدادادی بود تا به دشمنان و دوستان آمریکا نشان دهند که امپراتوری آنها همه کاره است. حمله به افغانستان و عراق با توجیه ظاهری «ریشه کن کردن تروریسم» همان چیزی بود که رومی‌ها «جنگ‌های مثال زدنی» می‌خواندند و هدف از آنها هم این بود که فضای استراتژیک جهانی را متناسب با وضعیت به اصطلاح «تک قطبی» آمریکا به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تغییر دهند.


جورج دبلیو. بوش که از اکراه پدرش در تمام کردن کار صدام حسین در خلال جنگ خلیج فارس سرخورده بود، این حملات را به عنوان اولین گام‌ها در درگیری برای از بین بردن دولت‌های به اصطلاح سرکش، ترغیب کشورهای وابسته با وفاداری بیشتر یا جایگزینی آنها با متحدان قوی‌تر و هشدار به رقبای استراتژیک مانند چین درباره اینکه حتی نباید به رقابت با ایالات متحده فکر کنند، آغاز کرد.


دولت بوش با نادیده گرفتن درس‌های ویتنام و اقدامات بریتانیا و شوروی در افغانستان، آمریکا را به سمت دو جنگ در خاورمیانه سوق داد که امکان پیروزی در آنها وجود نداشت و بن لادن با لذت این روند را در حالی به نظاره نشسته بود که در محافظت یک متحد آمریکا یعنی پاکستان، در پادگانی آرام در شهر ابیت آباد به سر می‌برد.


اشغال طولانی مدت نیازمند حضور نیروی نظامی در صحنه درگیری بود. جیمز فالوز، تحلیلگر دفاعی، در اوج جنگ عراق نوشت: «گفتن اینکه کل ارتش آمریکا امروز یا در عراق است، یا در حال بازگشت از این کشور یا در حال آماده شدن برای رفتن به آن، چندان اغراق آمیز نیست.» بیشتر گردان‌های ارتش ایالات متحده که توانایی بالای نظامی داشتند، خارج از کشور بودند و تنها عده اندکی به عنوان نیروی ذخیره یا نیروی لازم در پایگاه‌های آموزشی باقی مانده بودند. حتی نیروهای مشهور ویژه آسیب دیدند. کمبود منابع انسانی، فرماندهی کل قوا را به فراخوان نیروهای ذخیره و گارد ملی سوق داد. همانطور که انتظار می‌رفت، روحیه عمومی در هم شکست.


با محو شدن هرچه بیشتر چشم انداز پیروزی در جبهه‌های جنگ، حمایت عمومی از لشکرکشی‌ها به عراق و افغانستان کاهش بیشتری یافت.


اوباما و توسعه جنگ‌های بوش دوم


باراک اوباما در سال 2009 با وعده پایان دادن به جنگ‌های خاورمیانه روی کار آمد. در عراق، بخش عمده نیروهای آمریکایی در اولین دوره ریاست جمهوری اوباما به خانه بازگشتند، اما او مجبور شد هزاران نیروی دریایی و نیروی ویژه را برای مبارزه با داعش که در نتیجه حضور ایالات متحده در خاورمیانه ظهور یافته بود، مجددا اعزام کند. بدین ترتیب، دولت با ثبات غیرفرقه‌ای حامی آمریکا در عراق فروپاشید و دولت شیعه روی کار آمد که متحد ایران بود؛ کشوری که ایالات متحده با اسرائیل برای خرابکاری در برنامه هسته‌ای آن تبانی می‌کرد.


اوباما همچنین با اعزام نیروهای ویژه و حملات هوایی، مداخله بی پایان در جنگ داخلی سوریه را آغاز کرد و نهایتا آمریکا را به یک درگیری چند جانبه با داعش و سایر جهادگرایان افراطی، نیروهای سوری و نیروهای روسی کشاند. رئیس جمهوری دموکرات که دریافت کننده جایزه صلح نوبل بود، در جریان بهار عربی در سال 2011 پای ارتش ایالات متحده را به شمال آفریقا کشاند و به همراه متحدان ناتو یک «منطقه پرواز ممنوع» با حملات در لیبی به اجرا درآورد که کشته شدن صدها غیرنظامی را در پی داشت. این مداخله سبب شد لیبی بدون دولت متمرکز، درگیر هرج و مرجی شود که هنوز ادامه دارد.


در افغانستان، اوباما با تصور اینکه می‌تواند طالبان را «فلج» کند، در اقدامی بی نتیجه 33 هزار سرباز به 68 هزار نیروی مستقر در این کشور اضافه کرد. اوباما حتی جنگ را به پاکستان کشید و با استفاده از پهپادها برای هدف گرفتن سرکردگان طالبان و جهادگرایان، از پایگاه‌های نزدیک به مرز این کشور با افغانستان عملیات انجام داد. این جنگ جان صدها غیرنظامی بی گناه را گرفت و ارتش آنها را «خسارت جانبی» خواند.


با این حال، اوباما این واقعیت را تایید می‌کرد که گرفتار شدن در خاورمیانه با ایجاد نارضایتی داخلی و خارجی، از قدرت آمریکا کاسته است. درگیری در «جنگ نامتقارن» با نیروهای غیرمتعارفی مانند طالبان و جهادگرایان می‌تواند برای همیشه ادامه یابد و اوباما می‌خواست استراتژی جهانی ارتش ایالات متحده را از مبارزه با شورش به جنگاوری متعارف تغییر دهد. برنامه جدید «چرخش به سمت آسیا» بود که شامل اعزام عمده نیروی دریایی ایالات متحده به منطقه هند و اقیانوس آرام برای مهار چین می‌شد، اما معلوم شد با توجه به منافع ایجاد شده در لابی‌گری جنگ علیه تروریسم، خروج از خاورمیانه غیرممکن است.


وقتی جنگ‌های اوباما تبدیل به جنگ‌های ترامپ شدند


یکی از عوامل تاثیرگذار در به قدرت رسیدن دونالد ترامپ، شدت احساسات ضد جنگ او بود و این مساله را طی کارزار انتخابات ریاست جمهوری در سال‌های 2015 و 2016 به طور مرتب به مردم یادآوری می‌کرد که هیلاری کلینتون، رقیب دموکرات او، در سال 2003 یعنی هنگامی که سناتور بود، به حمله به عراق رای داده بود. با این وجود، ترامپ در کاخ سفید در نهایت خاورمیانه را بیش از پیش بی ثبات کرد. اول از همه، حمایت بی حد و حصر او از اسرائیل بود که کاخ سفید را به سمت اقدامی بزرگ سوق داد؛ انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به قدس اشغالی که همه کشورهای عربی را خشمگین کرد. سپس، دستاورد اوباما در کاهش تنش در منطقه خاورمیانه را با خارج کردن آمریکا از توافق هسته‌ای ایران معکوس کرد؛ توافقی که در ازای تسهیل تحریم‌های اقتصادی، برنامه هسته‌ای ایران را تحت نظارت قرار می‌داد. و سرانجام، یک چک سفید امضا برای خرید اسلحه به عربستان سعودی داد و پادشاهی خوشبخت را قادر ساخت تا مداخله بی رحمانه در جنگ داخلی یمن را با شدت بیشتری پیش بگیرد.


با این حال، ترامپ گاه گاهی به یاد می‌آورد که خارج کردن نیروها از صحنه‌های جنگ در خاورمیانه یکی از وعده‌های مهم او در کارزار انتخاباتی بود تا ایالات متحده بتواند روی دستورکار «اول آمریکا» تمرکز کند. اما همانند بوش دوم و اوباما که هر دو به دلیل کمبود تجربه جنگی در هنگام برخورد با ژنرال‌ها دچار عقده حقارت بودند، ترامپ هم نهایتا مساله جنگ را به ارتش واگذار کرد. در اوایل اکتبر 2019 که ترامپ تصمیم گرفت با خارج کردن هزار سرباز آمریکایی از سوریه به مداخله دوران اوباما در این کشور پایان دهد، با واکنش شدید و منفی ارتش مواجه شد. بیش از یک ماه بعد از این ماجرا، رئیس فرماندهی مرکزی ایالات متحده گفت «تاریخ پایان»ی برای مداخله آمریکا در سوریه و حضور 2500 سرباز آمریکایی در عراق، کشور همسایه آن، وجود ندارد.


ترامپ نیز مانند اوباما منفعل-پرخاشگر بود و می‌خواست به ژنرال‌ها نشان دهد می‌تواند مانند آنها «مردانه» عمل کند. مشهورترین نمایش این رفتار زمانی بود که او آشکارا قوانین بین‌المللی را نادیده گرفت و به رغم مشاوره و توصیه افراد برجسته و نخبگان اطلاعاتی، دستور داد قاسم سلیمانی، ژنرال برجسته ایرانی، را در ژانویه سال 2020 در حومه فرودگاه بین‌المللی بغداد ترور کنند.


ترامپ در نهایت در مواجهه با مقاومت منفعلانه ژنرال‌ها، در دوران ریاست جمهوری خود هزاران سرباز را در افغانستان نگه داشت و تنها در فوریه 2020 به ارتش دستور داد تا سربازان را تا نوامبر سال 2020 از این کشور خارج کنند تا در آستانه انتخابات، به وعده خود عمل کرده باشد. بار دیگر، ارتش با پشتیبانی لابی‌گرهای حامی جنگ علیه تروریسم اجرای این دستور را به تعویق انداخت، مهلت مقرر سپری شد و در ژانویه 2021 که جو بایدن کنترل را در کاخ سفید در دست گرفت، حدود 3500 سرباز و اعضای نیروهای ویژه در افغانستان بودند.


جنگ‌های ترامپ، جنگ‌های بایدن می‌شوند؟


اظهارات اولیه بایدن یادآور قاطعیت اوباما و ترامپ در آغاز دولت آنها درباره پایان دادن به تعاملات آمریکا در خاورمیانه بود. دستورکار «چرخش به سمت آسیا» متعلق به دوره اوباما دوباره احیا شده و دولت بایدن به وضوح از چین به عنوان یک رقیب استراتژیک ایالات متحده یاد کرد. همانطور که وزارت دفاع گفته، چین «چالش شماره 1 وزارت دفاع» است و این وزارتخانه مفاهیم، توانایی‌ها و برنامه‌های عملیاتی برای تقویت بازدارندگی و حفظ مزیت رقابتی آمریکا را توسعه خواهد داد.


اما تعهد مداوم به خاورمیانه مبتنی بر این حقیقت است که پس از مهار چین به عنوان اصلی ترین نگرانی پنتاگون، آنگاه نیاز رسیدگی به «اخلال ناشی از تهدیدهای بازیگران فراملی و غیر دولتی و تهدید خشونت سازمان‌های افراطی مانند آنهایی که در خاورمیانه، آفریقا و آسیای جنوبی و مرکزی فعالیت می‌کنند» به اولویت دوم تبدیل خواهد شد.


در حقیقت، دشواری در پایان دادن به این تعهدات با این واقعیت آشکار شد که اولین اقدام جنگی بایدن در سوریه رخ داد؛ هواپیماهای آمریکایی در 25 فوریه و کمی بیش از یک ماه پس از روی کار آمدن دولت جدید، به گروه‌های شبه نظامی در سوریه حمله کردند.


بازنده در افغانستان کدام طرف است؟


وقتی پایان دادن به یک نمایش جانبی مانند سوریه بسیار دشوار است، پایان دادن به یک تعهد بزرگ مانند افغانستان بسیار دشوارتر خواهد بود. در حالی که بایدن به مهلت 11 سپتامبری که برای خارج کردن نیروها از افغانستان تعیین کرده نزدیک می‌شود، لابی‌گری نظامی و غیرنظامی «جنگ علیه تروریسم» بیشتر برای ادامه حضور ایالات متحده تلاش می‌کند. گروه مطالعات افغانستان تحت نظارت کنگره و به ریاست ژنرال بازنشسته جوزف اف. دانفورد جونیور، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش، هشدار داده «یک عقب نشینی شتاب زده» می‌تواند در مدت هجده ماه تا سه سال به شکل گیری مجدد تهدید تروریستی برای ایالات متحده منجر شود. افراد بایدن باید از همین حالا فریاد «چه کسی در افغانستان شکست خورد؟» راست‌های افراطی فرصت طلب را پیش از انتخابات میان دوره 2022 پیش بینی کنند.


یکی از شاخصه‌های گسترش بیش از حد حضور نیروی نظامی این است که دست کشیدن از اولویت‌های قدیمی برای رسیدن به اولویت‌های جدید به شدت دشوار است. شمار امپراتوری‌هایی که توانسته‌اند مشت خود را باز کنند و از تعهدات خود تخریب‌گر دست بردارند، اندک است. به همین دلیل است که به رغم اظهارات بایدن درباره عقب نشینی، نمی‌توان آنهایی را که معتقدند او هرگز جرات سرپیچی از منافع مستحکم جهنمی را نخواهد داشت و بیشتر یک سازشگر است، سرزنش کرد. بعید نیست که حضور پررنگ آمریکایی در افغانستان و خاورمیانه همچنان ادامه یابد.


انتهای پیام

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار