«ببر بلندی‌های جولان» را بیشتر بشناسیم

با بررسی زندگی مدافعان حرم، به انسان‌هایی برمی‌خوریم که جنس‌شان با اکثریت متفاوت و عیارشان خالص‌تر است و عمل‌شان را با معیارهای دنیوی نمی‌توان محک زد و فقط خدا از عمق روح و عظمت وجودشان آگاه است و بس. در این مجال به شرح زندگی یکی از شهدای مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران شهید ستوان سوم محمد مرادی می‌پردازیم که هر چه در طول عمرش از دانش و تجربه آموخته بود، با تمام علایق دنیوی‌اش، یکپارچه در طبق اخلاص گذاشت و با تمام توش و توان در مصاف با دشمن، مردانه ایستاد تا نام ایران و دلاوری مردانی ایرانی در تاریخ جاودانه بماند.

به گزارش ذاکرنیوز،تاریخ پرافتخار جمهوری اسلامی ایران مشحون از ایثارگری‌ها و فداکاری‌های اقشار مختلف مردم است که در جهاد خود درس شهامت و شجاعت و دفاع از دین و عقیده را به ما آموختند و خون پاکشان گواه این مدعا است. در وصف این شهیدان والامقام چه خوب گفته‌اند«شهدا شمع محفل بشریت‌اند» همان گونه که شعله‌ای در تاریکی به ما روشنی می‌دهد و کمک می‌کند تا راه درست را پیدا کنیم، شهیدان هم برای ما بهترین الگوها و راهنما در زندگی و رسیدن به سعادت می‌باشند. آنان در بهترین سن و سال زندگی به دور از هر گونه چشم‌داشتی به تقدیر و تشکر، با نثار جان خویش در دفاع از دین و کیان و وطن خود از دیگران گوی سبقت را ربوده و شهد شیرین شهادت را با کام خو نوشیدند، تا با عزت و سربلندی در پیشگاه خداوند متعال حاضر باشند. شهیدان در کمال ساده‌زیستی و با کم ترین توقع از اطرافیان و جامعه خود دنیا را فروختند تا در عوض از پروردگار خویش آخرت را بستانند که درود و رحمت خدا بر آنان باد.


شهادت، اوج کمال انسان و مرگی انتخاب شده است. مرگی که انسان به سوی آن می رود؛ نه آنکه مرگ به سوی انسان بیاید که اهمیت، ارزش و جایگاه شهید و شهادت از همین جا سرچشمه می‌گیرد.


پس از پایان جنگ تحمیلی، بسیاری مسیر شهادت را پایان یافته می‌دیدند و بسیاری مأیوس از فراموشی ارزش‌های دوران طلایی هشت سال دفاع مقدس بودند به یکباره جوانانی که نه دوران امام(ره) و نه هشت سال دفاع مقدس را در درک کرده بودند، حماسه‌ای را خلق نمودند و رقم زدند که هنوز باور کردنش برای خیلی‌ها سخت و دشوار است.


جمهوری اسلامی ایران برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به کشورهای سوریه و عراق کمک مستشاری کرد. از جمله ایجاد جبهه مشترک شیعه و سنی علیه داعش برگرفته از فرهنگ دفاع مقدس هشت ساله بود. مقوله شهدای دفاع از حریم اهل بیت(ع) از عجایب تاریخ بشر است؛ چرا که افراد بسیاری در ایران و سایر کشورها از پدر، مادر، همسر ، فرزندان و زندگی راحت گذشتند تا در کشور و خاکی غریب در راه دین خدا مجاهدت و ایثارگری کرده و به مقام شهادت نائل آیند و این از عجایب و شگفتی‌های تاریخ و روزگاری امروزی ما است.


با بررسی زندگی مدافعان حرم، به انسانهایی برمی‌خوریم که جنس‌شان با اکثریت متفاوت و عیارشان خالص‌تر است و عمل‌شان را با معیارهای دنیوی نمی‌توان محک زد و فقط خدا از عمق روح و عظمت وجودشان آگاه است و بس. در این مجال به شرح زندگی یکی از شهدای مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران شهید ستوان سوم محمد مرادی می‌پردازیم که هر چه در طول عمرش از دانش و تجربه آموخته بود، با تمام علایق دنیوی‌اش، یکپارچه در طبق اخلاص گذاشت و با تمام توش و توان در مصاف با دشمن، مردانه ایستاد تا نام ایران و دلاوری مردانی ایرانی در تاریخ جاودانه بماند.


غلامعلی مرادی در ۲۷ شهریور سال ۱۳۵۹ در شهرضا صاحب فرزندی به نام محمد شد. پدر محمد پس از دوران سربازی به مدت سه سال در جهاد سازندگی مشغول خدمت بود و سپس جذب صنایع دفاع شد. پدر و پدربزرگ محمد در دوران دفاع مقدس مشارکت داشتند و چندین مرحله به جبهه‌ها رفتند و پدربزرگ در یکی از عملیات‌ها شیمیایی شد که پس از مدتی درمان در نهایت به فیض شهادت نائل شد. محمد چفیه و کلاه پدربزرگ را به یادگار برداشت و هر وقت دلتنگ می‌شد، آنها را در آغوش می‌گرفت و می‌بویید. همیشه می‌گفت:« خوش به حال پدربزرگ که شهید شد. کاش من هم شهید شوم.» محمد دوره ابتدایی را در مدرسه هجرت در شهرضا سپری نمود و با توجه به علاقمندی به امور فنی وارد هنرستان شد و رشته ماشین‌افزار را انتخاب نمود. عضو فعال بسیج پایگاه محل بود و در فعالیت‌های فرهنگی حضوری چشمگیر و مؤثر داشت. علاقه زیادی به شهدا داشت و همیشه برمزار شهدا به ویژه شهدای گمنام مدفون در امام‌زاده شهرضا حضور می‎یافت و به خانواده و دوستان سفارش می‌کرد:« وقتی می‌آیید امام‌زاده، سر مزار شهدای گمنام هم حتماً بیایید. جای خونواده هاشان رو پر کنید.» و می‌گفت:« اگر یک روز شهید شدم دلم می‌خواد کنار این شهدای گمنام دفنم کنید.» خانواده و دوستان به او می‌گفتند:« مگه جنگ هست که شهید بشی؟» و محمد آهی می‌کشید و با حسرت می‌گفت:«کاش زمان جنگ می‌تونستم برم جبهه تا از قافله شهدا عقب نمی‌موندم، اما مطمئنم بالاخره به آرزوم می‎‌رسم.»




محمد در دانشگاه کاشان قبول شد و ترم اول را ثبت نام و با نمره ممتاز گذراند اما  بعدا از گذراندن یک ترم به سربازی رفت و سه ماه آموزشی را در نجف آباد طی کرد و محل خدمت او پادگان ثارالله شهرضا تعیین شد. هنوز دو سال سربازی را تمام نکرده بود که در ۱۰ بهمن سال ۱۳۸۰ جذب آموزشگاه درجه‌داری ارتش شد. یک سال آموزشی را در مرکز آموزش درجه‌داری ارتش(۰۶) تهران سپری نمود و به مدت 6  ماه دوره تخصصی را در اصفهان به اتمام رساند.


با توجه به کسب رتبه ممتاز محل خدمت خود را از اول اردیبهشت سال ۱۳۸۲ در گروه  توپخانه شهرضا انتخاب نمود. چند سال از خدمت محمد در ارتش می‌گذشت در ۲۹ تیر ماه ۱۳۸۵ با دختر دایی خود ازدواج نمود. محمد خیرش به همه می‌رسید؛ فقط به فکر خودش نبود. کل فامیل و اقوام و همسایگان برایش اهمیت داشتند. مشکل اعضای خانواده و اقوام، انگار مشکل خودش بود. طوری عمل کرده بود که همه محمد را کارگشا می‌دانستند.


از نظر تخصص نظامی در رسته توپخانه نیز سرآمد و خُبره بود و هر مشکلی که برای همکاران پیش می‌آمد او راه حلی برای آن داشت. پدر بزرگ‌های محمد و همسرش جانباز دفاع مقدس بودند و نمی‌توانستند به تنهایی استحمام نمایند. محمد هر وقت به دیدن آنها می‌رفت و یا آنها می‌آمدند آنها را به حمام می‌برد. این کار را وظیفه‌اش می‌دانست و نمی‌گذاشت کسی دیگری پدربزرگ را بشوید. با خانواده و دو فرزند دلبند خود ابوالفضل و علی‌اکبر بسیار مهربان و با محبت بود. در انجام کارهای خانه به همسر خود نهایت کمک را می‌کرد.


تخصص محمد در ارتش توپخانه بود، در نشانه‌گیری با توپ مهارت خاصی داشت و همیشه یگان تحت امرش در گروه توپخانه در مسابقات رزمی و آموزشی برتر بودند. محمد با کارکنان و سربازان بسیار مهربان بود. همیشه هوای سربازن مجموعه خود همه منظوره داشت و به سربازانی که نیاز مالی داشتند کمک می‌کرد. با سربازان همچون پدر فرزندی رفتار می‌کرد و انگار که عضوی از خانواده او هستند. اهل ریا و ظاهر سازی نبود و برای همکاران یک الگوی عملی تمام عیار بود. به اذعان تمامی همکاران انسان عجیبی بود که در این شرایط فعلی جامعه درک اعمل و رفتار او بسیار سخت است. پشتکار فوق العاده‌ای  داشت و بعد از استخدام در ارتش و تشکیل زندگی تحصیل در دانشگاه پیام نور شهرضا را ادامه داد.


همسر شهید در خاطرات خود می‌گوید:« بارها دیدم پیراهن و لباس نو خود را به پادگان می‌برد. برای اولین بار که از او سؤال کردم که پیراهنت را کجا می‌بری؛ پادگان که لباس نظامی می‌پوشی؟ با لحن ملایم همیشگی‌اش جواب داد:« برای یکی از سربازها می‌برم. بنده خدا پیراهنش پاره شده، لباس نداره، می‌خواد بره به خونواده‌اش سربزنه.» در جمع همکاران که قرار می‌گرفت و از او می‌خواستند که چه آرزویی دارد همیشه می‌گفت:« بزرگترین آرزویم اینه که شهید بشم و اونهم در بلندی‌های جولان.»


حمله داعش به سوریه و عراق شروع ده بود. محمد که از نوجوانی عاشق شهادت بود، با آغاز جنگ با تکفیری‌ها بی‌قرار شده بود. حس می‌کرد راه شهادت دوباره باز شده است و نباید عقب بماند. وقتی اخبار گوش می‌داد، به خانواده می‌گفت:« بالاخره من هم شهید مدافع حرم می‌شم.»


زمستان سال ۱۳۹۴ فرا رسید؛ بالاخره قرار شد ارتش هم مستشار به سوریه اعزام نماید. محمد با شنیدن این خبر خوشحال و خندان  و سر از پا نمی‌شناخت و انگار دنیا را به او داده بودند. بلافاصله اولین نفری بود که در گروه ۲۲ توپخانه برای اعزام به سوریه ثبت نام نمود. با توجه به تعداد زیاد داوطلبین تعدادی از آنها گزینش شدند و مقدمات اعزام آنها فراهم شد که محمد هم جزو آنها بود. بالاخره ۱۰ تیر ماه ۱۳۹۵ از طریق فرودگاه امام خمینی عازم سوریه شد. محمد در هواپیما انگار روحش به پرواز درآمده بود. خوشحال و سبک بال به نظر می‌رسید. در تقسیم نیروها در شهر حلب محمد در آتشبار حیدر قرار گرفت. محمد با شور هیجان در آتشبار کار می‌کرد. با اینکه محمد پرکار بود، اما دلش می‌خواست به آتشباری پرکارتر منتقل شود. آنقدر به فرمانده اصرار کرد تا او را به خط اول آتش توپخانه یونس فرستادند. شب‌ها که شیفت نگهبانی محمد می‌شد، تا صبح بیدار می‌ماند و دوستان خود را بیدار نمی‌کرد.


نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران در سوریه، اهدافی را منهدم نمودند که در هیچ کدام از عملیات‌های قبلی امکانش و توانایی آن نبود. آتشبار یونس ماموریت پشتیبانی از نیروهای حزب الله را بر عهده داشت که قصد پس گرفتن بخشی از حلب را داشتند. حجم و دقت آتش در آتشبار یونس زبانزد مدافعان شده بود. محمد پشتکار زیادی داشت و چند شبانه روز کنار توپ بود و استراحت کمی داشت. محمد همیشه یک دفترچه کوچک همراه خود داشت و برخی کلمات ضروری و لازم عربی را یاداشت می‌کرد تا راحت بتواند با بچه‌های عرب زبان صحبت کند.آنقدر خوش رفتار و مهربان بود که خیلی سریع در دل نیروهای سوری(جیشی) جا باز کرد. جنگ در سوریه، جنگ شهری بود و از توپخانه سبک استفاده می‌شد که بُردش کم بود و پیاده‌ها را پشتیبانی و کمک می‌کرد.


حدود یک ماه از اعزام محمد به منطقه حلب برای مبارزه با گروه تکفیری داعش می‌گذشت. همرزم محمد در خصوص نحوه شهادت وی این چنین روایت می‌کند:«شب قبل از شهادت، محمد تا دیر وقت با دوستان صحبت می‌کرد. آن شب محمد تا صبح بیدار ماند و به عبادت پرداخت. صبح بعد از نماز حمام کرد و لباس نو پوشید. مشغول شستن لباس‌هایش بود که به شوخی گفتم:«محمد امروز هم غسل شهادت کرده‌ای و هم لباس نو پوشیده‌ای. فکر کنم دیگه رفتنی هستی.»


همیشه با هم از این شوخی‌ها می‌کردیم. محمد خندید و گفت«ان شاءالله. این تپه‌ها هم که عین بلندی‌های جولانه. همه چیز مهیاست. دیگه باید رفت.» یکی از دوستان محمد هم سر به سر او ‌گذاشت و با خنده گفت:«به نظر من هم محمد امروز رفتنیه؛ به شدت نورانی شده.» یک دفعه صدای بی‌سیم به گوش‌مان رسید:«یونس، یونس، بشیر.» بشیر دیده‌بان آتشبار یونس بود. درخواست اجرای مأموریت را اعلام کرد. با صدای بشیر سریع به کنار توپ رفتیم و شروع به تیراندازی کردیم. دیده بان، مختصات را با بی‌سیم می‌گفت و ما هم شلیک می‌کردیم. تیراندازی تا زمانی که گلوله و مهمات داشتیم، لحظه‌ای متوقف نشد. ساعت نزدیک ۸ صبح روز ۱۰ مردا ۱۳۹۵ بود که گلوله‌هایمان تمام شد. دیده بان همچنان آتش می‌خواست. به بشیر اعلام کردیم که دیگر گلوله و مهمات نداریم و باید منتظر بماند تا بچه‌های سپاه برایمان مهمات بیاورند. یک ساعت طول کشید تا برایمان مهمات بیاید. حمله دشمن ناگهانی بود. آن قدر آتش دشمن سنگین بود که ماشین حمل مهمات پس از تخلیه سریع از آنجا دور شد. با شنیدن مختصات جدید متوجه شدیم که نیروهای دشمن از موضع دیده‌بان هم رد شده‌اند و به ما خیلی نزدیک هستند. خط پیاده مقابل ما نیروهای سوری بودند. با حمله شدید نیروهای داعش، آنها عقب نشینی کردند و به ما رسیدند. ما مقاومت کردیم تا دشمن نتواند حلب را به طور کامل بگیرد. خیلی مقاومت نمودیم تا نیروهای سوری بتوانند خودشان را سازماندهی کنند و جلوی دشمن بایستند، اما نتوانستند و نیروهای سوری زودتر از ما منطقه را ترک کردند.


خمپاره های دشمن نزدیک و نزدیک‌تر می شدند. ساعت ۳ عصر گذشته بود. در یک لحظه پنجاه شصت خمپاره کنارمان به زمین خورد. گرد و خاک زیادی ایجاد شد. جلوی چشمم را نمی‌دیدم. محمد کنارم بود؛ ندیدمش. صدایش زدم، جواب نداد. گرد و خاک که کمتر شد، لباسم را دیدم که پر از خون است. فکر کردم تیر یا ترکش به من خورده است. به بدنم دست کشیدم و متوجه شدم که سالم هستم. یک دفعه متوجه محمد شدم که روی زمین افتاده بود. بالای سرش رفتم. چهارزانو نشستم و او را درآغوش گرفتم. پشت سرش کاملاً رفته بود. خون محمد روی لباسم پاشیده بود. همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که باورش برایم مشکل بود. متوجه نشدم گلوله تک تیرانداز به محمد اصابت کرده بود و یا ترکش‌های خمپاره. صورتش کاملاً سالم بود و به من می‌خندید. محمد در چشمانم خیره نگاه کرد. دست راستش را به نشانه احترام نظامی تا کنار پیشانی بالا برد و شهید شد. دشمن هر لحظه حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کرد. با یک ماشین سریع پیکر محمد را به منطقه تل عزان که دست نیروهای خودمان بود رساندیم؛ تپه‌ای در جنوب حلب که بر تمامی حلب تسلط داشت. پیکر محمد را با تمام وسایلش تحویل معراج شهدا دادیم. در بین وسایل محمد، کلاه پدربزرگ شهیدش هم بود. همیشه کلاه را می بوسید.» این چنین در ۱۰مردادماه ۱۳۹۵ محمد مردادی به فیض شهادت نائل آمد. پیکر این شهید عالی قدر طی مراسم نظامی از سوریه به فرودگاه شهید بهشتی اصفهان منتقل شد و میان حزن و اندوه مردم قدرشناس اصفهان تشییع گردید.


روز ۱۲ مردادماه ۱۳۹۵ نیز پیکر مطهر شهید محمد مرادی در میان استقبال با شکوه مردم شهرضا و همکاران و طبق وصیت خود شهید در جوار شهدای گمنام امام زاده شهرضا به خاک سپرده شد.


وصیت نامه شهید محمد مرادی


«بسم رب الشهداء والصدیقین


راه ما راه حسین(ع) است.


خدا را شاکرم که به این بنده رحم نمود و مورد لطف و عنایت خود قرار داد و این موقعیت را فراهم نمود تا من به وظیفه خود عمل کنم. حالا که ائمه اطهار و حضرت زینب (س) مرا برای دفاع از حریم اهل بیت پذیرفته‌اند و من به چنین افتخاری نائل شده‌ام با تمام وجود و مشتاقانه آماده‌ام تا جان ناقابل خود را فدای آنها نمایم، خدارا شکر می‌کنم که عشق علی (ع) و ائمه اطهار را در وجود من قرار دارد و چنین نعمت بزرگی را به من عطا نمود. دوستان و همکاران و هم وطنان ما باید شاکر چنین نعمتی باشیم که ما را در چنین کشوری قرار داد که از هر نظر ممتاز می‌باشد.


اگر می‌خواهیم این امنیت و ثبات بر قرار باشد باید گوش به فرمان ولی فقیه خود امام خامنه‌ای (مدظله) باشیم و با تمام وجود از او حمایت کنیم و با تمام توان در مقابل استکبار جهانی مخصوصا آمریکا و اسراییل بایستیم، زیر بار ظلم و ستم آنها نرویم، ما شیعه هستیم غیرت داریم، نباید اجازه دهیم هرگز کشورمان بازیچه دست آنها قرار بگیرد؛ مکتب ما مکتب حسین (ع) است. ما فرزندان عاشوراییم و فریاد آزادی خواهی را سر می‌دهیم هرجا مظلومی به کمک ما احتیاج داشت به کمک او می‌شتابیم از مردن باک نداریم، اجازه نمی‌دهیم تکفیری‌های پلید به نیت شیطانی خود دست پیدا کنند، همان طوری که مولای ما علی (ع) آنها را در خوارج ریشه کن کرد، با امید به خدا و صاحب و آقایمان امام زمان (عج) نسل‌شان را از روی زمین ریشه کن خواهیم کرد.


و آخرین دعایم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


بنده خدا - محمد مرادی»


شهید محمد مرادی اولین شهید مدافع حرم ارتش در استان اصفهان و تنها شهید مدافع حرم شهرستان شهرضا است.


دو عنوان کتاب یکی به کوشش «فاطمه دانشور جلیل» کتاب زندگینامه شهید محمد مردای به نام«ببر بلندی‌های جولان» توسط انتشارت «سوره سبز» و دیگری کتابی با عنوان «از حرم تا عرش» بر اساس خاطرات شهید محمد مرادی به کوشش  فاطمه علی پوردهاقانی توسط انتشارات «دارخوین» منتشر شده است.


روحش شاد یا دگرامی و راهش پررهرو باد.


انتهای پیام

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار