به گزارش ذاکرنیوز، ایران کشوری با وسعت متوسط است که بازیگری مهم در منطقه خودش به شمار میرود اما از لحاظ نظامی یا ایدئولوژیکی یک فاکتور جهانی نیست. رفتار با ایران به عنوان نسخه دوم اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل آن به کانون تمرکز سیاست آمریکا، اشتباه است.
سیاست مهار یا سد نفوذ دوران جنگ سرد در میان برخی از تحلیلگران به عنوان سیاستی که میتوان آن را در خاورمیانه بکار گرفت از نو احیاء شده است. استیون کوک، عضو شورای روابط خارجی، راهبرد مهار را "عملیترین گزینه" برای رویارویی با ایران میداند، در حالی که مارک گرین، نماینده جمهوریخواه، ضمن تمرکز بر ایران باور دارد که این راهبرد باید به پایهی سیاست آمریکا در برابر کل خاورمیانه تبدیل شود.در نسخه مهار گرین، تکیه و تمرکز فراوانی به رویارویی، گسترش استفاده از نیروی نظامی و تحمیل هزینههای حداکثری بر دشمن مورد تاکید قرار گرفته است. او استفاده از این راهبرد برای خاورمیانه را مشابه دکترین فشار حداکثری ترامپ علیه ایران میداند. اما گرین این نکته را مورد چشمپوشی قرار میدهد که این دکترین یک شکست تمام عیار است چرا که مشکل ایران را در زمینه فعالیتهای هستهای، اقدامات ویرانگر در منطقه و برتری تندروها در تهران، وخیمتر کرده است.
گرین در تفسیر خود از راهبرد مهار در دوارن جنگ سرد، تنشزدایی بین آمریکا و شوروی را مورد چشمپوشی قرار داده و به آن توجهی نمیکند. او درباره استفاده ریچارد نیکسون، رئیس جمهور وقت آمریکا، از دیپلماسی، همراه با راهبرد مهار، سخنی نمیگوید. گرین از تنشزدایی چیزی نمیگوید چرا که این تنشزدایی در پیشگیری از تهاجمات شوروی نقش داشت.
گرین از دونالد ریگان و راهبرد مهارش به عنوان الگویی برای رویارویی با ایران یاد میکند، در حالی که از تمایل ریگان برای تعامل و گفت وگو با رژیم وقت شوروی – رژیمی که در آن زمان وجود داشت و نه جایگزین آن پس از دگرش – سخنی نمیگوید. ایده اصلی راهبرد مهار این بود که نظام شوروی سرانجام به دلیل تضادهای درونی خودش فروخواهد پاشید و نه به دلیل اقدامات تقابلی آمریکا و تلاش این کشور برای دگرش رژیم در شوروی.
استیون کوک نیز برداشت اشتباهی از کاربرد این راهبرد علیه ایران دارد. کوک به اشتباه راهبرد مهار را پاسخی مناسب به رویکرد "بازپیوندخواهی یا الحاقجویی" ایران در منطقه میداند (irredentism: مطالبات کشوری برای بازگرداندن سرزمینی با مشترکات زبانی، فرهنگی و قومی که ضمیمهی خاک کشوری دیگر است.) این برچسبی نامناسب برای رفتار ایران در خاورمیانه است. بخش بزرگی از سیاستهای منطقهای تهران "واکنشی" است و به ویژه عملیات نظامی برجسته این کشور در چند ماه اخیر به روشنی نشان میدهد که این سیاستها پاسخی مستقیم به دولت ترامپ است که سعی دارد از ابزار اقتصادی و جنبشی برای آسیب زدن به ایران استفاده کند.
همانند برداشت اشتباه گرین از سیاست مهار در دوران جنگ سرد که نقش سازنده و عملی دیپلماسی در آن حضور ندارد، در سیاستهای ناکارآمد ترامپ در برابر ایران نیز از نقش سازنده و عملی دیپلماسی خبری نیست. شاید ترامپ خواهان توافق با تهران باشد اما سیاست دولت او در برابر ایران بیشتر از سوی مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، و فهرست 12 گانه مطالبات افراطی او تعریف میشود که با سرنگونی و مرگ ایران برابر است و احتمالا بهجز دگرش رژیم در تهران امکان تحقق آنها در شرایط دیگر وجود ندارد.
یکی دیگر از برداشتهای اشتباه گرین این است که خاورمیانه را همانند دوران جنگ سرد، دوقطبی میداند. برخلاف ادعای گرین، قدرت و منافع منطقه به دو قطب هلال شیعه تحت رهبری ایران در مقابل اسرائیل و برخی کشورهای عرب سنی تقسیم نمیشود. آمریکا عادت دارد دنیا را به آدمهای خوب و آدمهای بد تقسیم کند و تمام شرارتهای منطقه را به ایران نسبت بدهد. واقعیت منطقه بسیار پیچیدهتر است و منازعات در همتنیده منطقه از جمله تحریم قطر از سوی کشورهای عربی، مداخلات خارجی در جنگ داخلی لیبی، تشدید مناقشه مداوم اسرائیل و فلسطین شاهدی بر این ادعاست.
سطحینگری گرین در زمینه دوقطبی بودن خاورمیانه به خوبی در تفسیر او از ترور ژنرال سلیمانی پیداست. او سلیمانی را "مغزمتفکر" نیروهایی میداند که منطقه را دو قطبی کردهاند. هر ساختار قدرت بینالمللی که وجود خود را مدیون یک مغز متفکر بداند اصلا یک ساختار قدرت بینالمللی نیست. حتی استالین، دیکتاتور شوروی، هم آفریننده ساختار دوقطبی دوران جنگ سرد نبود. قرار دادن آمریکا در یکی از طرفهای شکاف دوقطبی مورد نظر گرین خردمندانه نیست چرا که این برداشت واقعیت منطقه را منعکس نمیکند و آمریکا هرگز نمیتواند با جانبداری از طرفهای مذهبی (مثلا با رفتارهایی که نشان بدهد سنیها را بیشتر از شیعهها دوست دارد) به منافعش دست یابد.
یکی دیگر از مشکلات بکارگیری راهبرد مهار یا سد نفوذ دوران جنگ سرد برای خاورمیانه امروز این است که جنگ سرد، ستیزی تعریفشده بین دو ابرقدرت هستهای برای برتری جهانی بود. هیچ چیزی در دوران جنگ سرد با ویژگیهای امروز خاورمیانه همخوانی ندارد و به ویژه هیچ چیزی در منطقه نمیتواند تهدیدی علیه منافع آمریکا باشد.
ایران کشوری با وسعت متوسط است که بازیگری مهم در منطقه خودش به شمار میرود اما از لحاظ نظامی یا ایدئولوژیکی یک فاکتور جهانی نیست. رفتار با ایران به عنوان نسخه دوم اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل آن به کانون تمرکز سیاست آمریکا، توهینی به جایگاه و اهمیت جهانی خود ایالات متحده است.
حمید محمدی