به گزارش ذاکرنیوز، کتاب «بانگ آزادی» مشتمل بر خاطرات شفاهی احمد علی راغب از آهنگسازان و پیشکسوتان موسیقی انقلاب یکی از مهمترین آثار مکتوب مرتبط با تاریخ تولید سرودها و ترانههای انقلابی است که در سال ۱۳۹۸ با تحقیق مهدی چیت ساز و مرتضی قاضی و تدوین محسن صفایی فرد توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پیش روی مخاطبان قرار گرفت.
این کتاب به واسطه گفتگوهای مبسوطی که محققان و تدوین کنندگان اثر با مرحوم احمدعلی راغب داشتهاند، یکی از مهمترین مراجع مورد وثوق مرتبط با تاریخ شفاهی موسیقی انقلاب اسلامی است که میتواند دربرگیرنده شناخت ابعاد جدیدی از فرهنگ و هنر مردمی انقلاب باشد. چارچوبی که توجه به این قسمت از فعالیتهای فرهنگی هنری هنرمندان و مردم در جریان انقلاب اسلامی به شدت مهم و ضروری است و میتواند روایت یکی از مسیرهای رو به پیشرفت فعالیتهای فرهنگی در کشورمان را پیش روی مدیران و سیاستگزاران این عرصه قرار دهد.
فرآیندی هدفمند به واسطه حضور تمام اقشار جامعه که در آن دوران نهایت تلاش خود را به واسطه همدلی و همراهی که داشتند برای تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی انجام دادند و شرایطی را فراهم آوردند تا به واسطه ابزار فرهنگ و هنر، فرهنگ انقلابی را به سمت پیروزی رهنمون سازند. فضایی که قطعاً قسمت مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی را رقم زده اما بسیاری از مردم با آن آشنا نیستند و در این مسیر چه بهتر که مجموعههای فرهنگی و هنری فعال در این عرصه بتوانند از دریچه فرهنگ و هنر به انعکاس آنچه در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران و پس از آن صورت گرفت، بپردازند.
آغاز دهه فجر بهانهای شد تا با انعکاس دوباره فرازهایی از این کتاب به بازآفرینی خاطرات یکی از مهمترین و مؤثرترین هنرمندان جریان انقلاب بپردازیم که به واسطه موسیقی کارهای مهمی را در این عرصه انجام داد.
البته آنچه در پروژه «خاطرهبازی با اهالی موسیقی انقلاب» صورت میگیرد، فقط محدود به انعکاس فرازهای کتاب «بانگ آزادی» نمیشود و گروه هنر خبرگزاری مهر در آینده گزارشها، گفتگوها و نوشتههای رسانهای دیگری از فعالان عرصه انقلاب اسلامی را پیش روی مخاطبان قرار میدهد.
در هفتمین شماره از این سلسله گزارش به انعکاس خاطرات مرحوم احمد علی راغب از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی میپردازیم که از بخشهای میانی فصل سوم کتاب خواندنی «بانگ آزادی» با عنوان «صدا به اوج میرسد» مورد توجه محققان این اثر مرتبط با تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی قرار گرفته است.
زنده یاد احمد علی راغب در بخش قبلی سلسله خاطرات خود بود که با اشاره به مشکلاتی که بر سر تشکیل ارکسترهای موسیقی برای ساخت آثار انقلابی پیش روی هنرمندان این عرصه قرار گرفته بود در این بخش به سرانجام ساخت اولین سرود ملی جمهوری اسلامی ایران پرداخت و گفت: پیش از انقلاب، همسر قطبی ارکستری تشکیل داد به نام ارکستر مجلسی، سرپرست این ارکستر محمد بیگلری پور بود. وقتی انقلاب شد، آنهایی که خارجی بودند و توی این ارکستر کار میکردند، رفتند و فقط ده دوازده نفر از برو بچههای ایرانی و تحصیل کرده که دوره دانشکده موسیقی را گذرانده بودند، ماندند. بیگلری پور آنها را در تلویزیون جمع کرد. زیرزمین همین ساختمان سیزده طبقه تولید. استودیویی داشتیم که مخصوص نمایشهای سریالهای تلویزیونی بود. ایشان آنجا سرودهای مهمی را با این بچهها ضبط میکرد، مثل همین سرود ملی که اول ساخته بود یا سرودهای فراوان دیگری که ساخت. چند اثر مرا هم همین جا با همین بچهها ضبط و تنظیم کرد.
آن دوران روز و شب آهنگ میساختم. ارکستر و گروه کر هم همراهی میکردند. گروه کر ما بچه سال بودند. هنوز در تالار رودکی و وحدت فعالیتهای هنری شروع نشده بود و درش آن دوران لاک و مهر بود برویم با همین بچههای ارکستر مشغول ضبط شدیم و کمکم بقیه هم آمدند. با گروه کر مبتدی خودمان چندین سرود اجرا کردیم و مشغول همین کارها بودیم که یک روز بعد از ظهر مجید حداد گفت: بیا امروز به فلان مسجد. گفتم کجاست؟ گفت پایین شهر. آن روز با ماشین به مسجدی در خیابان خاوران رفتیم. گفتند در این مسجد کمیتهای هست که اعضایش برای انقلاب کارهای هنری انجام میدهند. مثلاً پوستر طراحی میکنند، نویسنده و خطاط دارند و کار هنری میکنند. در ضمن گروه سرودی هم دارند.
نماز جماعت مغرب و عشا که تمام شد، حدادعادل گفت کمی بمانیم الان گروه موسیقی شان میآید. فضای وسط از جمعیت نمازگزاران خالی شد و همه دور مسجد نشستند. ما با امام جماعت مسجد خداحافظی کردیم. خادم مسجد که پیرمردی با شال و کلاه سبز بود، کنار من و حداد ایستاده بود. دیدم همان جایی که نمازگزاران ایستاده بودند، جمعیتی از پسر و دختر جمع شدند. حدود هفتاد هشتاد نفر بودند. گفتند اینها دانش آموزان مدارس مختلف هستند. گویا از چندین مدرسه آمده بودند و آنهایی که صدایشان خوب بود. در این گروه جمع شده بودند. خانمی هم سرپرست کل آنها بود. خانم محجبه و با شخصیتی بود. وقتی میخواست سرود را به بچهها یاد بدهد، توی گوششان میخواند تا کسی صدایش را نشنود. پسرها کاملاً به حرفش گوش میدادند و مثل گروه کر ما بینشان بچه شیطان و زبل نبود، همه خیلی مرتب و منظم بودند.
آن شب در همان صحن مسجد برای ما چند سرود را که از قبل آماده کرده بودند، خواندند. متوجه شدم هماهنگی دارند. حدود سنی شان از کلاس دوم ابتدایی تا سوم راهنمایی بود. نیمی دختر و نیمی هم پسر بودند. موقع اجرا، پسرها جلو و دخترخانمها کمی عقب تر میایستادند. در میان سرودهایی که خواندند، یکی از سرودها سوژه بسیار نابی داشت و خیلی زیبا بود. اما شعرش به لحاظ ادبی چند غلط داشت. ملودی این آثار را همان خانم میساخت. وقتی سرود خوانده شد. همان جا به آقای حداد گفتم با این سرود را کار کنیم. شعر زیبایی داشت و حرف تازه ای هم در آن بود. میگفتند: «بابا نان داد دیگه شعار ما نیست | بابا خون داد، بابا جون داد».
بسیاری شان فرزند شهید بودند. دختر و پسر با هم گریه میکردند و میخواندند. خادم مسجد بعد از مراسم، خانم را صدا کرد. ما را به ایشان معرفی کرد. خانم، آقای حداد را شناخت. من گفتم آقای حدادعادل الان مسئول موسیقی رادیو و تلویزیون هستند. آمدهایم گروه کر شما را ببینیم تا از میانشان گروه سرودی را انتخاب کنیم. میخواهیم با همکاری شما سرودهایی را برای رادیو و تلویزیون اجرا و تولید کنیم. مجید حداد به خانم گفت شما فردا به دفتر من بیایید. در دفتر کمی بیشتر با آقای راغب صحبت کنید و بقیه سرودهایتان را هم معرفی کنید. این سرودهایی را که خواندید. راغب پسندید. گفتند از این بچهها تعدادی را از انتخاب میکنیم که توی یک اتوبوس جا بشوند و به رادیو میآوریم؛ برای همین گفتم شما اولین بار همه گروه را به صورت کامل بیاورید تا از بین صداها انتخاب کنم.
روز بعد ساعت چهار بعد از ظهر به استودیوی هشت آمدند. گفتم شما هرچه را قبلاً میخواندید، اینجا هم بخوانید. حدود یک ساعت طول کشید تا صداهایشان را جابهجا کنم. بعضی شان هم بودند که نه تنهای صدای خوبی نداشتند، بلکه باعث بد شنیده شدن صدای دیگران میشدند. گفتم شما باید آهنگ دیگری را بخوانید. برای شما سرود دیگر میسازم. فعلاً این گروهی که اینجا هستند باید این سرودها را بخوانند. همگی چادر به سر داشتند و جالب آنکه بعد از تمام شدن کار متوجه شدم که بسیاری از آنها با هم فامیل و خواهر و برادر هستند.
وقتی کار تمام شد به آن خانم گفتند ببخشید، شعر آن سرود آخری که دیروز خواندید از که بود؟ ایشان گفت شعرش از سرودهای خودم است که در سرود یک تکهاش را دائماً تکرار میکنیم. گفتم اگر ممکن است، یک بار دیگر آن را آرام بخوانید تا من نتش را بنویسم. ایشان خواند و نوشتم. بعداً آن قسمت شعر را زیاد کردیم و رویش آهنگ گذاشتیم. آنها آهنگین و ملودیک نمیخواندند. بلکه به حالت شعار گونه میخواندند. اما در مقیاس مخاطب رادیو باید این آهنگ را سی چهل میلیون نفر جمعیت ایران میشنیدند و این به صورت شعارگونه تاثیر نمیگذاشت. ترجیع بند آن سرود، این قسمت «بابا آب داد دیگه …» بود و بقیه سرود آهنگین نبود. با خودم گفتم ملودی باید از خود این شعر دربیایید. بعداً مجتبی کاشانی این شعر را همان طور که من میخواستم بازنویسی کرد که چهار تراک ملودی داشت. فکر میکنم اولین ارتباط من با مهندس کاشانی با این اثر شروع شد.
بالاخره کار به صورت همان آهنگ معروف بابا خون داد در آمد، فکر میکنم اجرایش اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. چون تا آنها را انتخاب کنم و ملودی بنویسم و گروه آماده شود، کمی طول کشید. آن دوران روز و شب آهنگ میساختم. ارکستر و گروه کر هم همراهی میکردند. گروه کر ما بچه سال بودند. هنوز در تالار رودکی و وحدت فعالیتهای هنری شروع نشده بود و درش آن دوران لاک و مهر بود. دکتر مجید حداد به طور مستمر میگفت همه آثار سرود کودک و نوجوان را همین گروه بخوانند. پرویز منصوری (موسیقی دان، مدرس، مولف و مترجم موسیقی) هم برای ارکستر تنظیم کرد، حتی با برخی از اینها سلفژ کارکردم و بعدها شدند گروه سرود حزب جمهوری و به کمکشان آثار دیگری هم ساختند.