به گزارش ذاکرنیوز، روایت انقلاب ۵۷ تنها در زیر پوست شهرهایی مانند تهران و مشهد روان نبود بلکه در استان سمنان هم مبارزات انقلابی از سال ۴۲ آغاز و کم کم افزایش مییافت، استان سمنان حتی در این بین ۱۵ شهید زن را هم تقدیم انقلاب کردند.
شهید علی توفیقیان شهید مهدی شهری حتی در شهریورماه ۵۷ به شهادت رسید و شهید علی محمد ملکی شهید دامغانی اردیبهشت ۵۷ را برای پرواز به سمت خدای متعال برگزید خیلی زودتر از بسیاری شهدایی که در نقاط دیگر کشورمان شهد نوشین شهادت، نوش کردند.
شهید ۷ ساله انقلاب
مردمی که حتی بعد از پیروزی انقلاب و در ۲۵ بهمن ماه ۵۷ شهید عزیز زاده را تقدیم انقلاب اسلامی کردند مردم سمنان مردمی هستند که بهروز بهروزی هفت ساله را هم بر دستان شأن تشییع کردند تا او جوانترین شهید انقلاب اسلامی استان با هفت سال سن، لقب بگیرد.
روایتهای شنیدنی نیز از حضور زنان استان سمنان در دوران انقلاب اسلامی و مبارزات وجود دارد برای مثال شهیده نرگس قصابان بانوی شاهرودی که در گرگان شهید شد از خاطرات جذاب انقلاب اسلامی در شاهرود است یا شهادت اسحاق احسانی فر با گلوی شکافته از گلوله خود، روایتی عجیب دارد.
شهید زن شاهرودی انقلاب
درباره شهیده قصابان با دشواری تمام کسی را یافتیم که اطلاعاتی اندک و البته مبهم داشت علی اصغر شاهحسینی از اهالی میغان که در علی آباد و گرگان زندگی میکند به صورت تلفنی چند خطی را درباره ایشان به خبرنگار مهر میگوید: شهیده نرگس قصابان در خانهاش بود که گویا افراد ارتش وارد شده با لگد در را باز میکنند و او را با ضربه به شهادت میرسانند.
وی با بیان اینکه شهادتش را یکی از دوستان ما که همسایگی ایشان بود و بعداً در جبهه شهید شد یعنی شهید علی شاهحسینی اینطور تعریف کرد که او در خانهاش تلاش میکرد که به زخمیهای تظاهرات کمک کند در نتیجه آذرماه ۵۷ تظاهراتی توسط مردم انقلابی رخ میدهد و ارتشیها گلوله شلیک میکنند، میافزاید: در جریان این گلوله افکنی گویا سه نفر زخمی میشوند این افراد که مورد تعقیب قرار داشتند، وارد خانه شهیده قصابان میشوند و او به آنها کمک میکند.
شاه حسینی میگوید: گویا با رد خون یا دیدن با چشم این افراد دنبال میشوند و خانه این شهیده یافت میشود سپس وارد خانه میشوند و ایشان را به شهادت میرسانند و زخمیها را با خود میبرند اینطور که بیان شد گویا وی در منزلش برخی افراد فراری از دست ساواک را مخفی میکردند.
مبارزات انقلابی در سمنان
درباره مبارزات انقلابی در سمنان اما روایتهای بسیار شنیدنی وجود دارد، لذا تلاش میکنیم در این فرصت اندک به دو مورد در شاهرود و سمنان اشاره کنیم. در این مسیر محمد علی همتی شهروند سمنانی که در مسجد عابدینیه سابقه مبارزات انقلابی در سن ۱۸ سالگی داشته همراه است.
همتی با بیان اینکه مسجد عابدینیه در واقع یکی از محورهای مبارزه علیه شاه بود که در آن حجت الاسلام عبدوس امام جماعت بود و در کنار سخنرانیهایی که میکرد، تلاش میکردیم تا روشنگری کنیم، ابراز کرد: شهربانی بارها و بارها محله مهدیه را جست جو میکرد و مردم به هم کمک میکردند تا کسانی که ساواک و شهربانی به آنها مشکوک شده بود را مخفی میکردند.
وی با بیان اینکه کانونها و تجمعاتی در خانهها و مساجد وجود داشت و حتی چپیها هم برای خودشان گروههایی داشتند اما محوریت معمولاً با مسجد بود، بیان کرد: حجت الاسلام عبدوس یک بار اعلامیهای را قرائت کردند که امام فرموده بودند توجهی به حکومت نظامی نداشته باشید.
روایت مجسمه شاه
از شنیدنیترین خاطرات سمنانیها روزی است که در حوالی کوچه انقلاب تلاش کردند تا در میدان شاه، مجسمه شاه را به پایین بکشند، همتی درباره آن روز میگوید: گروهی از جوانان شجاع و دلیر ابتدا دو طناب را که حتی خاطرم هست یکی شأن طناب پلاستیکی آبی رنگی بود را دور مجسمه انداخته و کشیدند اما مجسمه تکان نخورد از سویی هم خطر تیراندازی وجود داشت در نتیجه باید کار سریع پیش میرفت.
وی افزود: در این حین یک نفر فریاد زد که بیا؛ من از گوشه میدان نگاه کردم و دیدم که یک وانت نیسان نزدیک شد و خیلی هم خطرناک کنار یک جمعیت ایستاد حتی من خاطر دارم که نزدیک بود به یک مرد سیبل داری هم برخورد کند اما خوشبختانه کسی آسیب ندید راننده فریاد زد ببندید طناب به نیسان بسته شد و گاز داد و مجسمه خم شد و بعد هم فریاد الله اکبر بلند شد.
نزدیک بود دست گیر شوم
از اینجای خاطره را دیگر شهروند سمنانی که سابقه مبارزاتی داشته و یکبار هم تا مرز دستگیری توسط شهربانی میرود تعریف میکند محمد حسن همتیان بیان میکند: خاطرم نیست چه کسی اما یک نفر گویا پیشنهاد چرخاندن مجسمه را با همان نیسان در شهر داد این رویداد شب دهه فجر بود در نتیجه مردم پشت سر این وانت فریاد زدند و تکبیر گفتند.
همتیان درباره دستگیری خود نیز میگوید: من البته دستگیر نشدم تا مرز دستگیری رفتم داستان هم این بود که یک روز از پسر عمویم که او حسین نام دارد و دو سال از من بزرگتر بود اعلامیههایی را گرفتم و دقیقاً خاطرم است که بدون هیچ ترتیب و نظمی در یقه پلورم فرو کردم و این یک حالت باد کرده و واضح یافت در هنگامی که جدا شدیم متوجه شدم که دو نفر از ساندویچی نزدیک همانجا بیرون آمدند متوجه شدم که داستان چیست و فرار کردم و به سمت کوچهای دویدم.
وی افزود: دو نفر به دنبال من آمدند و دویدم واقعاً ترسیده بودم و فکر میکردم که همین حالا بر زمین میخورم از سوی دیگر حالت تهوع بدی هم گرفته بودم حتی خاطرم است در حین دویدن یک بار هم محتوای معدهام را از دهان بالا آوردم اما توقف نکردم تا اینکه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که متوجه شدم فاصله خوبی از آنها گرفتهام متوجه نشدم که آیا پشیمان شدند و یا من زیاد دویده بودم آن روز و شب حتی خانه هم نرفتم چون میترسیدم مقابل درب خانهمان باشد فردایش پسر عموش کوچکم را فرستادیم درب خانهمان و متوجه شدیم خبری نیست و من به خانه آمدم آنجا بود که دو روز از پادرد نتوانستم تکان بخورم این اتفاق دقیقاً دوم بهمن ماه ۵۷ رخ داد.
دنبال هویدا کردن در شاهرود!
در شاهرود دو روایت شنیدنی وجود دارد یکی را محمد حسین پور از مبارزان که تظاهرات علیه رژیم شاه در جاده بسطام و برخی محلات دیگر مانند مصلی را به یاد دارد روایت میکند وی به خبرنگار مهر، میگوید: ماجرای شنیدنی بعد از انقلاب اسلامی بود که میگفتند هویدا در امیریه و باغ امیر اعظم مخفی شده است گروهی ۱۱ نفره از جوانان با چوب و چماق به آرامی نزدیک به این باغ شده بودند.
وی میافزاید: این باغ را باغ معزی هم مینامیدند و در مقابل درب ان دو سر شیر حکاکی شده بود و دو درخت که فرح آن را کاشته بود هم وجود داشت خلاصه شبانه این افراد آنجا جمع شدند حتی کوکتل مولوتوف و چوب و زنجیر و … هم همراه داشتند اما متوجه میشوند که سگهای داش هاوند معروف بزرگ جثه آنجا است و تعدادی سرباز هم حضور دارند این افراد مطمئن میشوند که هویدا اینجا مخفی شده در نتیجه میخواهند حمله کنند که متوجه میشوند سربازان اسلحه دارند و در نتیجه حمله انجام نمیشود و بعداً هم همه متوجه میشوند که اصلاً هویدا آنجا نبوده است.
حضور آیت الله خامنهای در شاهرود
روایت دیگر شنیدنی از انقلاب شاهرود به هفتم بهمن ماه ۵۷ باز میگردد روزی که رهبر معظم انقلاب اسلامی آیت الله خامنهای برای حضور در مشهد از شاهرود عبور میکند ایشان در بنز ۱۱۰ سیاه ساعت ۲۲ شب به میدان جمهوری کنونی شاهرود میرسند و راننده دنبال بنزین میگردد در این هنگام برادران رضا پور و یک نفر دیگر از دوستان شأن نزدیک میشوند و متوجه میشوند که کسی دنبال بنزین میگردد.
شیشه عقب خودرو که به نظاره نشسته میشود متوجه حضور آیت الله خامنهای میشوند که البته در آن زمان چنان چهره شناخته شدهای آن هم در شاهرود نبود اما یاران امام مانند خودشان برای مردم محترم بودند در نتیجه رضا پورها به دنبال بنزین میروند اما یک شرط میگذارند و آن اینکه آیت الله خامنهای برای مردم سخنرانی کند. ایشان میپذیرند و تا زمانی که بنزین مهیا شوند ایشان به مدرسه قلعه میروند.
خادم مدرسه قلعه چایی در مقابل ایشان قرار میدهد تا ایشان چای را بنوشند مردم یکی یکی میآیند و ظرف نیم ساعت جمعیت عظیمی از مردم جمع میشود سخنرانی تا ساعد ۱۲ و نیم شب طول میکشد و در نهایت بنزین به خودرو میرسد و ایشان شاهرود را به مقصد مشهد ترک میکنند.
روایتهای انقلابی بسیار است که بیان شأن دست کم نیازمند کتاب است و در مجال یک گزارش مکتوب نمیگنجد اما هر کدامشان شیرین و یادآور روزهای فخر و افتخار و مبارزه مردم دیار سه هزار شهید استان سمنان مردمی که با شهادت و مبارزه عجین هستند.