خاطره‌گویی از شهدای منفی/ شماره تلفنم را روی سنگ قبر شهید نوشتم

مقام معظم رهبری در دیدار آبان سال ۱۳۹۸ به من فرمودند خاطرات را همانی که بوده تعریف کنید. من گفتم من از شهدای منفی خاطره می‌گویم که خیلی‌ها برنمی‌تابند و می‌گویند شما روش داعش را داشتید.

به گزارش ذاکرنیوز/ زهرا زمانی: در بخش اول گفت و گو با خاطرات رزمنده قدیمی قاسم صادقی از روزهای اول جنگ و اعزام‌های چند هزار نفری از تهران گفتیم، از رزمنده‌های لوتی و داش مشدی که یاد کردن از آنها هنوز هم خوشایند عده‌ای نیست.


در بخش دوم این گفت و گو صحبت را از ادامه همین قسمت شروع و به یادمان این شهدا در دشت ذوالفقاریه آبادان می‌پردازیم. یادمانی که حدود ۶ سال است به همت آقای صادقی در دشت ذوالفقاریه احداث شده است.


* به گروه فداییان اسلام و شهید سید مجتبی هاشمی رسیدیم، خاطره خاصی از آن روزها دارید؟


در همان مسیر اعزام بله ما یه سری چیزها را دیدیم، یکی از چیزهایی که هنوز هم من رو آزار میده، مهاجرت مردم خرمشهر و آبادان هست که چطور با سراسیمگی از شهر خارج می‌شدند. خب من بعدها که با مردم خرمشهر و آبادان که صحبت کردم، می‌گفتند خدا شاهده که من اصلاً وقت نکردیم که کفش هامون را بپوشم. مردم این قدر وحشت کرده بودند. هرلحظه خمپاره توی یه خونه و توی یه بیمارستان بود. وقتی توی مسیر خسروآباد، وقتی با هلی کوپتر پیاده شدیم توی چوعبده، (جاده خسروآباد به اروند می‌خورد) من دیدم که مردم شهر به صورت دسته‌ای که از شهر زده بودند بیرون، اما حالا حیران که کجا بروند؟! خب انتهای آنجا که به دریا می‌رسید، دائماً هم بمباران می‌شد و این سمت هم همه بیابان بود و باتلاق و یا آب گرفتگی بود و یک تعدادی از مردم که از جاده چوعبده که آمدند بروند، مردم زدند به بیابان و توی گل گیر کردند و شهید شدند.


هواپیما آمد و بمباران کرد و نتوانستند بروند و هنوز هم که هنوز هست، پیکرهاشون مفقود است. پارسال بود که یک بنده خدایی آمد پیش من و گفت که من پدر و مادر و دوتا برادر و خواهرم در همین بیابان به سمت ماهشهر رفتند و هنوز که هنوز هست خبری ازشان نشده است. ما این صحنه‌ها را دیدیم و حالا بعد از ۴۰ سال خبرش هم به ما می‌رسد که هنوز اینها پیدا نشدند. خب اینها هم اثر گلوله باران و بمباران در آن منطقه اینها از بین رفتند و هیچ کسی هم اینها را نمی شناخته یا موقعی که مردم داشتند از شهر خارج می‌شدند، یکی با ماشینش، یکی با موتورگازیش، یکی با موتور دنده ایش، یکی با گاری، یکی با فرغون.. من خودم پیرزنی را دیدم که روی فرغونی گذاشته بودند و داشتند این را می‌آوردند بیرون! حالا کجا بره؟!! کسی را می‌دیدی که یه بچه بغل هست و یک بچه هم به پشتش بسته بود و یه بچه هم به دستش بود و خب حالا قرار بود اینها را کجا ببرند؟! شام و ناهار اینها و مسکن اینها چی می‌شود؟ واقعاً دیدن این تصاویر دردآور بود و همه اینها باعث می‌شد که انگیزه ما برای ماندن و دفاع بیشتر می‌کرد که جلوی ظلم بایستیم.


خاطره‌گویی از شهدای منفی/ شماره تلفنم را روی سنگ قبر شهید نوشتم


خدا رحمت کند شهید دریاقلی سورانی را «اینها اسطوره‌های ابتدای جنگ هستند و خیلی‌ها هنوز اینها را نمی شناسند» را ایشان یک آدم خلافکار قبل از انقلاب بوده. -من در بیان خاطرات صریح و رک صحبت می‌کنم چون مقام معظم رهبری در دیدار آبان سال ۱۳۹۸ به من فرمودند که خاطرات را همانی که بوده تعریف کنید. حالا مردم باید خبردار بشوند که دریاقلی سورانی چه کسی بوده! اهل نماز بوده؟ نه! اهل زکات و خمس بوده؟ نه! ایشان قبل از انقلاب اهل مشروب بوده و کماکان هم بعد از انقلاب هم ادامه می داده است و جامعه قبل از انقلاب دریاقلی سورانی را به این راه کشیده بوده اما خوش مرام و لوتی بوده است.


* اهل خیانت نبوده و حفظ ناموس می‌کرده و این روحیه را داشته است.


برای همین می‌بینیم که خدا هم بهش نظر می‌کند و ایشان می‌آید به ما خبر محاصره آبادان را می‌دهد. حالا کی؟ وقتی دشمن ۴۵ کیلومتر از مرز شلمچه ورود کرده و رودخانه کارون را گرفته و جاده آبادان- اهواز و آبادن- ماهشهر را گرفته، رودخانه بهمن شیر را هم گرفته و آمده که به سمت جاده خسرو آباد برود تا آنجا را هم بگیرد. خب این مسیری که دشمن آمده، حالا نیروی‌های نظامی موجود در منطقه و نیروهای داوطلب مردمی سرشان گرم به دشمن است و حالا ما بی خبر که دشمن از غفلت ما استفاده کرده و ما را دور زده است و آمده تا آبادان را محاصره ۳۶۰ درجه بکند. دریاقلی سورانی با چشمانی تیزبین متوجه می‌شود که نیروهای دشمن تا نخلستان‌های کوی ذوالفقاریه آبادن پیشروی کردند. سریع خودش را می‌رساند و به هرکس سر راهش بوده خبر می‌دهد. به ژاندارمری خبر می‌دهد، به بچه‌های بسیج و جهاد و هر کسی که سرراهش بوده خبر می‌دهد، جار میزده که عراقی‌ها آمدند! همه را هوشیار می‌کند. اما بخاطر همان خصلتی که داشته و قبل از انقلاب آدم موجهی نبوده خیلی از این متدین حرفش را قبول نمی‌کنند چون توی آبادان فرقه‌های زیادی بودند و بخاطر همین همه حرف را نمی‌شد از همه کس قبول کرد و برای همین کسی هم حرف یک آدم خلافکار را قبول نمی‌کند.


حالا شاید خیلی‌ها باور نکنند اما خودم شاهد این تصویر بودم: ما توی همان هتلی که جلسه قبل عرض کردم بودیم و یک مرتبه دیدیم که یک نفر آمد (یادم نیست با دوچرخه بود یا موتور) و با همان لهجه خودش گفت: فرمانده تون کیه؟ گفتیم: چکارش داری؟ گفت: عراقی‌ها! عراقی‌ها! آمدند! گفتیم: از کجا؟ گفت: کوی ذوالفقاریه. خب ما هم همه بچه تهران بودیم و به آبادان وارد نبودیم و سه چهار روز هم می‌شد که خرمشهر سقوط کرده بود و همه گیج بودیم! سید مجتبی هاشمی بهش گفت: چیه آقاجون؟ گفت: عراقی‌ها! سید مجتبی گفت: کوی ذوالفقاریه کجاست؟ گفت: چفتِ قبرستونه! سید مجتبی باز گفت: قبرستون کجاست؟ دریاقلی گفت: چفتِ خوک دونیه! سید مجتبی گفت: خوک دونی کجاست؟ دریاقلی گفت: کنار جاده خسروآباد هست! سید مجتبی گفت: ما بلد نیستیم بیا باهم بریم. سید مجتبی با دریاقلی و دو سه نفر دیگر سوار ماشین شدند و رفتند به سمت خسروآباد....یک پاسگاه ژاندارمری هم سر جاده خسرو آباد بود. به جاده که می رسند صدای درگیری را می‌شنوند. سید مجتبی برمیگرد و دریاقلی هم همانجا می‌ماند و همه نیروهای سید مجتبی دوباره همراهش شدیم و با همان اسلحه‌های ام ۱ حرکت کردیم و به سمت کوی ذوالفقاریه رفتیم.


درگیر شدیم. تقریباً با دفاع جانانه نیروهای سید مجتبی هاشمی بیش از نیمی از نیروهای دشمن را داخل رودخانه بهمن شیر ریختیم. این کار با همکاری بچه‌های سپاه آبادان و سپاه خرمشهر و بسیج آبادان و نیروهای داوطلبی از سراسرکشور حضور داشتند. همه بودند. دشمن یک پل متحرکی هم روی رودخانه بهمن شیر زده بود که از روی رودخانه عبور کند و هواپیما این پل را هم منفجر کرد. بعد هم بچه‌ها با قایق‌ها محلی و نخل و هر چی دم دستشان بود خودشان را به آن سمت رودخانه رساندند که ما هم جزو همان‌ها بودیم.


* چند نفر بودید؟


تعداد ما نزدیک ۱۰۰ نفر بود اما بچه‌های آبادان هم بودند، بچه‌های ژاندارمری بودند و می‌توانم بگویم که ۳۰۰-۴۰۰ نفر در مجموع در مقابل تقریباً یک تیپ عراق بودیم که همه شان این سمت رودخانه نیامده بودند و منتظر بودند که کار تمام شود و بعد همه شان با تانک‌هایشان عبور کنند. البته یک تعدادی هم با خودروهایشان به این سمت رودخانه آمده بودند که ما همه را منهدم کردیم. نزدیک به ۱۰۰ نفر از عراقی‌ها کشته شدند و توی جزر و مد رودخانه تا یک هفته جنازه عراقی‌ها را تا لب دریا می‌برد و دوباره می‌آورد عقب…که توی این مدت هم کار بچه‌ها غنیمت گرفتن از جنازه عراقی‌ها بود.


ما وقتی به آن سمت رودخانه رسیدیم، اینجا بود که شهید شاهرخ ضرغام با نیروهایش کار خودشان را شروع کردند و اینجا بود که شاهرخ بر اساس آیه قرآن سر عراقی‌ها برید!


خاطره‌گویی از شهدای منفی/ شماره تلفنم را روی سنگ قبر شهید نوشتم


من در دیدار با مقام معظم رهبری هم همین را عرض کردم که من معمولاً از شهدای منفی خاطره تعریف می‌کنم! آقا گفتند که شهدای منفی یعنی چی؟ گفتم: شهدایی که قبل از انقلاب بار و بساطی با خودشان داشتند مثل شاهرخ و دریاقلی اما با انقلاب اینها متحول شدند و خدا چشم و دل اینها را باز کرد. امثال شهید شاهرخ ضرغام بر اساس آیه ۴ سوره حضرت محمد هستند… مضمون این هست که به کفار که رسیدید سرشان را از بدن جدا کنید و اسراشان را هم محکم ببندید! مقام معظم رهبری تایید کردند و گفتند بله! من به آقا هم گفتم که بعضی از این مسئولین من را محکوم می‌کنند و می‌گویند شما این خاطرات را نگو! اینها تداعی کننده این هست که شما هم روش داعش را داشتید! مقام معظم رهبری فرمودند: «بیخود کردند که چنین فکری می‌کنند! شما خاطرات را همون طوری که بوده تعریف کنید!» اما خب بعضی خاطرات را مسئولین برنمی تابند.


* بعد از رودخانه چی شد؟


بعد از آن وارد روستای سادات شدیم و بعد وارد دشت که شدیم، روز عاشورا بود، ما شب قبل از آن چند شهید دادیم و به انتقام خون شهدا، ما شبیخون زدیم. ظهر عاشورا شهید محمد یزدانی درحال آب آوردن بود که گلوله تانک بهش خورد و اربا اربا شد. بعد از شهادت محمد یزدانی، پیکرش را جمع کردیم و همه بچه‌ها بر پیکرش نماز خواندیم. شهید شاهرخ ضرغام و سید مجتبی بر پیکرش نماز خواندند. عصر بود که دیدیم از آن سمت خاکریز چند نفر به سمت ما می آیند و سید مجتبی به ما گفت: اینها را نزنید، ببینیم اینها کی هستند! بعد که اسیرشان کردیم خودشان گفتند که ما تا قبل از نماز شما، فکر می‌کردیم که شما بت پرست و مجوس هستید اما با این نماز که زیرگلوله آتش بود، ما شرممان شد که تیراندازی کنیم! ما هم آمدیم به جمع شما بپیوندیم!


وقتی شما طول دفاع مقدس را نگاه می‌کنید، می‌بینید که آیه به آیه قرآن پیاده شده است! اینجا مصداق آیه شریفه‌ای است که می‌فرماید نماز شما را از فحشا و منکر دور می‌کند. ما ۱۷ آذر هم حمله کردیم و در این شبیخون شاهرخ ضرغام و تعدادی از بچه‌ها بر اثر بمباران شهید و پیکرشان هم مفقود شد. بعد از شکست حصر آبادان هم این منطقه فراموش شد، یعنی همان کوی ذوالفقاریه و همان دشتی که میدان رزم ما شده بود! بعد از جنگ برای خیلی از مناطق یادمان‌هایی ساختند اما کسی به یاد این منطقه نبود. تا اینکه من تعدادی از خانواده‌های همین دشت را پیدا کردم و رزمنده‌های قدیم را پیدا کردم و رفتم قبرستان تهران و سر قبر شهدایی که روی سنگ قبرشان نوشته شده بود: فداییان اسلام! اسم و شماره تلفنم را روی سنگ قبر این شهدا نوشتم و برایشان یادداشت گذاشتم که خانواده محترم شهید اگر می‌خواهی بدانی که عزیزت کجا شهید شده، به من زنگ بزن! این شد که خواهر شهید بعد از ۳۵ سال به من زنگ زد، مادر شهید، همکلاس شهید، همسر شهید! با من تماس گرفتند که قصه چی هست؟ گفتم می‌خواهم شما را ببرم جایی که عزیزتان شهید شده!


* یعنی نمی‌دانستند کجا شهید شدند؟


فقط می‌دانستند که آبادان بوده! ما با خانواده شهدا دو سفر اعزام شدیم و در همین منطقه ورود کردیم. بقایای خاکریزها هنوز بود. بقایای سنگرها بود. مستندی هم از تلویزیون پخش شد. کم کم هم تصمیم گرفتم که برای این منطقه یادمان درست کنم و با هر ضربه و مخالفتی که بود من این کار را انجام دادم.


* مخالفت برای چی بود؟


برای اینکه فرهنگ مقاومت و دفاع در روزهای اول جنگ با بقیه جنگ فرق می‌کند و این برای خیلی‌ها خوشایند نیست. بخشی از مخالفت این بود که این یادمان ارزشی ندارد. با اینکه پیامبر می‌فرماید: در سه جا شهید حاضر و ناظر هست: محل تولد، محل شهادت و محل دفن! یعنی شهید شاهرخ ضرغام که همان جا شهید شده و مفقود هم شده است! ارزشی خیلی بالایی دارد! امام خمینی هم فرمودند: بخشی از مناطق جنگی را به همان سبک باقی نگه بدارید تا آیندگان ما را محکوم به تجاوز نکنند. ما بعدها چطور برای بچه‌ها و نوه‌هایمان بگویم که بابا دشمن ۴۵ کیلومتر وارد خاک ما شده بودیم و ما رفتیم دفاع کردیم! یکی از دلایل محکم برای ساختن این یادمان این بود که حرف امام در جامعه پیاده بشود و عینیت پیدا بکند و همان آثار خودش را نشان بدهد. برای مثال سنگری را درست کردیم که همه اش با ادوات جنگی هست، در حقیقت شما وارد که می‌شوی یک میدان جنگ را می‌بینی! در کنارش صحنه‌های دلخراش جنگ را هم می‌بینید که ما به اینها جنایات جنگی می‌گوییم. برای مثال مینی بوس زن و بچه مردم را از شهر دارد بیرون می‌برد و تانک دشمن روی این اتوبوس می‌رود و همه را قتل عام می‌کند. این تجاوز دشمن است و ما این تصویر را درست کردیم تا آیندگان ببینند. در کنار این یادمان، کارهای بازسازی بعضی خانه‌های روستایی هم در برنامه کاری ما قرار دارد. دشمن در کوی ذوالفقاریه ۲۴ ساعت بیشتر نماند اما یازده ماه بچه‌های ما در این دشت مقاومت کردند. ما در این ۱۱ ماه خط پدافندی تشکیل دادیم تا شکست حصر آبادان.


* به عنوان صحبت پایانی نکته‌ای دارید بفرمایید؟


ما اگر بخواهیم روایت انقلاب را درست و صریح بیان بکنیم، مقام معظم رهبری در صحبت‌های خودشان در مورد گام دوم انقلاب این طور می‌فرمایند که «بگید قبل از انقلاب چطور بوده و بعد بگید چی شده!» اگر انقلاب نشده بود من به قاطعیت می‌گویم که این مشخص نبود چه سرنوشتی برای شهدا پیش می‌آمد. اما متاسفانه امروز به جوانهای ما نمی‌گویند که قبل از انقلاب اوضاع چطور بوده است! از فساد و فحشای قبل انقلاب چیزی نمی‌گویند. اینکه حضرت آقا می‌فرمایند قبل از انقلاب را بگویید، همین است! و نسل دهه ۲۰-۳۰ و ۴۰ دین خودشان را ادا کردند و کسانی شهید شدند که خیلی‌ها فکرش را نمی‌کردند و برای همین بود که امام خمینی فرمودند: ما در این جنگ هشت ساله یک لحظه هم نادم نیستیم و امام در مورد این شهدا فرمودند: که بعضی‌ها ره صد ساله رو یک شبه طی کردند. این برای همین شهدا است.

منبع مهر

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار